نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیمه شب!

با صدای گریه ی خودم از خواب میپرم...صورتم خیس اشک شده...هنوز دارم هق هق میکنم...یاد خوابی که دیدم میوفتم...سرمو فرو میکنم تو بالشم و زار میزنم...بالشم خیس شده...اشکام که تموم شدن بلند میشم...آروم از تخت میام پایین...نگاش میکنم...آروم و راحت خوابیده...خدایا اگه باربیه خونه ما نباشه من میمیرم...ساعت ۵/۲ نیمه شبه...صورتم گر گرفته،احساس خفگی میکنم...پنجره رو باز میکنم و سرمو میبرم بیرون...

                                                                        

یه نسیم خنک میوزه ...به صورتم که میخوره احساس میکنم حرارت بدنم کمتر میشه...چشمامو میبندم و چند تا نفس عمیق میکشم...میزارم تا نسیم ملایم نیمه شبپوست صورتمو نوازش بده و با موهام بازی کنه...انگار اونم میدونه که دوست دارم یکی موهامو نوازش بده...چشامو باز میکنم و به رو به رو نگاه میکنم...منظره پارکه رو به رو توی نیمه شب وهم انگیزه...درختای بلند و فضای تاریک...نگامو از اون منظره ترسناک میدزدم و به ماه نگاه میکنم...نمیدونم چرا هر وقت ماهو میبینم یاد این شعر میفتم:بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم...با خودم شعرو زمزمه میکنم...فقط سه تا بیتشو بلدم...بچه که بودم آرزو داشتم شبا پرواز کنم...از بالا به شهر نگاه کنم و اوج بگیرم برم تا پیش ماه...عین پری قصه ها روی ماه بشینم و تاب بخورم...همون طور که زل زدم به ماه به خیالم مجال پرواز میدم...اوج میگیرم و میرم بالا... همه دنیا زیر پامه و من با لذت از اون بالا کره خاکیو از نظر میگذرونم...میرسم به ماه...روش میشینم و آروم تاب میخورم و غرق لذت میشم...حالا شدم همون پری قصه ها...

به خودم میام...ساعت شده ۵/۳...با خودم فکر میکنم اگه یکی بیاد و ببینه که یه دختر سرشو از پنجره کرده بیرون و یه ساعته که به آسمون زل زده حتما با خودش فکر میکنه که دختره دیوونه شده!!!...از تصورش خندم میگیره...نگام میره به سمت تخت...خواهر کوچولوم خوابیده و نفسای منظمش بهم آرامش میده...خیلی دوسش دارم...دراز میکشم رو تختم...ببین خیالم منو به کجاها برد...فکر میکنم گر چه دیر اما به آرزوی کودکیم رسیدم و اون حسو تجربه کردم...یه لبخند میشینه رو لبام...حالا آرومم...چشام کم کم سنگین میشه و ...

                                     

خدایا هیچ وقت بلد نبودم درد و دل کنم...هیچ وقت حتی نتونستم به خودت بگم که چی آزارم میده و چی غمگینم میکنه...هر وقت خواستم با کسی از غصه هام بگم نتونستم درست بگم دردم چیه...همیشه همه منظورمو اشتباه فهمیدن...خسته شدم خدایا...بسمونه دیگه...تا کی آخه؟ مگه چقدر ظرفیت داریم ماها؟ ...مامانم...

خدایا دیگه خسته شدم از تظاهر به شادی...خسته شدم...کمکمون کن...آخه چقدر امتحان؟...

                                         

سه شنبه ۸/۳/۸۶ :

اخه یعنی چی؟... من دیروز این پستو در اوج غمگینی نوشته بودما... تازه مثلا ناراحت بودم شدید

خدایا آخه چرا منو دلقک آفریدی؟

دیشب در اوج ناراحتی نازنین گفت شبیه یانگوم شدی...حالا این سریال یانگومو ما فقط یه قسمت دیدیم که راجع به سس سویا بود کلیم خندیده بودیم.. نازنین اینو گفت رفت تو دستشویی...منم رفتم سریع موهامو از وسط فرق باز کردم و پشت سرم جمع کردم بعدشم یه چادر بستم به خودم وایسادم پشت در دستشویی...

همین که اومد از در بیرون یه دفه گفتم آه بانو هن... یه دفه نازنین و مامانم و بابام زدن زیر خنده...

خدایا اگه دلقک بازیه من خانواده مو خندون میکنه بزار من همیشه دلقک  بمونم...

خیر سرت با این غمگین بودنت نیلوفر...

نظرات 29 + ارسال نظر
مرجان دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:17 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

سلام نیلو جونم !

غمگین نبینمت عزیزم ! بیا پیش منو گیگیلی ، کاری می کنه که سه سوته بری رو قله ماه ، بهت قول میدم که در حضور گیگیلی میری قله ماه مریخ هم میری اگه نری من خودمو حلق آویز می کنم (غششششششمولک)

حالا بخند !

سلام عزیزم...

از تو و گیگیلی هر چی بگی بر میاد(لبخند)

مهران دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ

سلام
حس و حالتو خیلی خوب توصیف کردی .... زندگی تمومش تجربه اس و تو داری با تجربه میشی ...زندگی تمومش امتحانه ..و تو داری امتحان میشی ..

سعی کن سر بلند بیرون بیای .. :)

سلام
سعی میکنم...
مرسی

فاطمه دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:44 ب.ظ

وا به جان خودم تو حالت خوب بود یا من دیوونه شدم


نیلووووووووووووووووو

نههههههههههههههههههه(گریه)

والا...
جونممممممممممممم
خوب میشم...مطمئن باش...مهم نیست(بوس)

غریبه دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام بر نیلوی نیلی !

یه بار تو گشت و گذارم در کوچه پس کوچه های مجازی ٬ این جمله به چشمم خورد که خیلی خیلی ازش لذت بردم ... نوشته بود :

« شاد بودن واژه ای برهنه خواهد بود ٬ اگر اصالت غم وجود نداشته باشد و هر آنکه با اندوهی موازی است شادی در بینهایت انتظارش را میکشد !»

یا حق

سلام غریبه عزیز...

نمیدونم...امیدوارم همین طور باشه...قشنگ بود...یه دلداری عالی!!!
ممنونم...

مرجان دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:46 ب.ظ

میگم فاطمه نیش نیش !
خودمونیما به نیلو نگی یه وخ ! آخه فک کنم نیلو زده به سرش (غشششششششششششمولک)

نیلو دیوونه ست بابا...تو هنوز نفهمیدی اینو؟؟؟!!!
گیگیلی که باید فهمیده باشه!!!!

نیاز دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:37 ب.ظ

به قول مونی:درد های ما سرمایه هامون هستن!...این دردا به ادم عمق میده و کمک میکنه سطحی نباشیم!

حتما همینطوره...

محمد رضا دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:03 ب.ظ

ای بابا ... من می دونستم این حس نیاز به تو و بقیه هم انتقال پیدا می کنه ... کدوم تظاهر ... یعنی واقعن تو دختر شادی نیستی!
؟
هستی!
قسم می خورم و روز ی خواهد رسید که هممون با هم میرسیم به ماه...روش میشینیم و آروم تاب میخوریم و غرق لذت میشیم...و تو هم می شی همون پری قصه ها......
شک ندارم که همین نسیم به ظاهر رفیق نیمه شب این بلا رو سرت اورده!
من آخر نفهمیدم منظورت از باربیه تو جمله ی خدایا اگه باربیه خونه ما نباشه من میمیرم. چی بود!؟!؟!؟!؟
:)
:-)
لبخند بزن دیگه!
:(
:-*

نه حس مسری نیست که...خودش یه دفعه میاد...
هستم اما نه همیشه...ولی همیشه باید تظاهر کنم...اگه منم غمگین باشم اون وقت...
آره...من به لذتش رسیدم...
نمیدونم ... شایدم...
باربیه خونه ما نازنینه...خواهر ناز ودوست داشتنیم...
چشم
:)

یوسف دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:55 ب.ظ http://littlestar.persianblog.com

سلام نیلو جانم..احساست رو درک می کنم..من خودم یه روز شادترین آدم بودم اما حالا......اما حالا سعی می کنم از احساس واقعیم بگم تا سبک بشم..هر چند کسی درک نمی کنه !!!..خسته شدم از خودسانسوری..بذار بگن دیوونه ای..بذار بگن افسرده ای..همینه دیگه..دنیا همینه..نیلو جان از حالا از احساست بگو مطمئنا مخاطب هاتو پیدا می کنی...اونایی هم که نمی فهمت بذارشون کنار!!!..به فکر فصل جدیدی از احساسات باش که می خوای بیانشون کنی.....ستاره ای باشی گلم

سلام یوسف عزیزم...من شاد هستم...خیلیم زیاد...اما انگار عادت کردم که دیگه از دردام نگم...ولی از حالا به بعد میگم...دیگه دلم نمی خواد گاهی اوقات شبا موقع خواب از زور بغض گلوم این هوا باد کنه...
مرسی یوسف عزیز از راهنماییت و دلداریت...دیگه خودمو سانسور نمیکنم

ژ یگولو سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ق.ظ

سلاممممممممممممممممممممم...

اینا اسمش درد دله..پس چیه؟؟حستو تجربه کردم و کاملا درک میکنم...گریه تو خواب...پریدن از خواب...نیدونم...

کاش خدا حرفاتو که حرفای خیلیامون هست گوش بده..ایشالا...

مواظب خودت باش..فعلا...

سلامممممممممممم....

آره همینه اسمش...خوبه که درک میکنی:)

ایشالله

تو هم همینطور...فعلا

ژ یگولو سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:37 ق.ظ

راستی تو یه چیز مهمو گیر اوردی تازگیا که به شدت حسودیم شد؟؟ ای اگه میدونستم چه جوری و از کجا و کی گیر اوردی؟؟...:دی...

چی؟؟؟...بگو خودمم بدونم...قابل نداره ها...حالا یه ندا بده ببینم چی هست اصن؟

فاطمه سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ق.ظ

نیلو میگن یکی آپ کرده(سوت)

مرسی از اس ام ا با حال بود با مامان کلی خندیدم(غشمولک)

بله خوندم شیرین کاریاشونو و البته لوس شدن واسه شوشو رو...

خواهش میکنم قابل نداشت...یکی دیگه میزنم مامانت بیشتر بخنده...

بوسسسسسسس

رضا مشتاق سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:14 ب.ظ

سلام نیلو
چه خبر و احوال ...؟!

خیلی کار خوبی کردی که این پستو نوشتی
من الان مطمئنم وقتی که خودت این نوشته رو میخونی به یه آرامشی خاصی میرسی
یه آرامش همراه با آگاهی و نه از سر بی دردی .

به نظر من که آدما باید با خودشون خیلی رو راست باشن بدون هیچ ترس و واهمه ...

موفق باشی

سلام رضا جون...خوبی؟

آره خودمم باورم نمیشد انقد اروم شم...

آره همینطوره...

مرسی که سر زدی و ممنون از حرفای خوبت...

تو هم موفق باشی گلم

شاذه سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:43 ب.ظ

سلام عزیزم
مگه اینجا مال چیه؟ اینجا حرفاتو بزن. درددلتو بکن. تظاهر به چیزی که نیستی نکن. ما همه اینجا یه جورایی ورای پرده ها و تعارفا تخلیه روانی می کنیم.

سلام شاذه جونم...
آره میدونم...با نوشتن ناراحتیم آروم شدم...البته اصن من دلقک خدایی هستمااااا
مرسی عزیزم...

علی روحی سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:50 ب.ظ http://a1341.persianblog.com

خدایا هیچ وقت بلد نبودم درد و دل کنم...هیچ وقت حتی نتونستم به خودت بگم که چی آزارم میده و چی غمگینم میکنه...هر وقت خواستم با کسی از غصه هام بگم نتونستم درست بگم دردم چیه...همیشه همه منظورمو اشتباه فهمیدن...خسته شدم خدایا...بسمونه دیگه...تا کی آخه؟ مگه چقدر ظرفیت داریم ماها؟ ...مامانم...

از جملات زیبابت لذت بردم

سلام

ممنونم...

ژ یگولو سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:28 ب.ظ

سلامممممممممممممممم نیلو جان...

خوبی؟؟

بابا منم خندیدم از کارات...خیلی خوبه که این روحیه رو داری..غم چیه بابا جون..این مد غم همیشه هست..هر وقت هوس کنی فرتی تو مد غمی بدون اینکه خودت بفهمی..مهم همون خندیدن و به قول خودت دلغک بازیه..با روحیه شاد..که ادم هم اطرافیانشو شاد کنه و هم خودش شاد باشه...

خوش باشی شاد..فعلا...

سلامممممممممممممم

خوبم مرسی...

آره دیگه...دلقک!!!!!!!

تو هم همینطور...دلتم بسوزهههههههههههههههههههه

غریبه سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:54 ب.ظ

سلام نیلووووووییییییییییی

میبینم که آمدی نیمکت رو گل بارون کردی عزیز و با کامنت هات غریبه رو ذوق مرگ (خنده !) دستت درد نکنه ، کارت خیلی عالی بود ...
راستی ، برام خیلی جالبه که نظر تو در مورد بال ها دقیقا مثل نظر دختر خاله نیازه !... اصلا فکر نمیکردم که بشری پیدا بشه که اندکی هم شباهت به این دختر خالۀ عجیب الخلقۀ ما داشته باشه ؛ یادته یه مدت اسمش رو گذاشته بودم "نهمین شگفتی خلقت" ؟! (اینم یه نموره تیکه که فکر نکنی همشون ته کشیدن ، راستش رو بخوای غریبه به این شلی هام درست بشو" = آدم بشو" نیست !)

و اما در مورد عمه ، ایشون وبلاگ ندارن برای همین فقط میتونی از روی کامنت هاش ، شناساییش کنی . در حال حاضر هم زیاد به نت دسترسی نداره ، برای همین کمتر میاد و میره ؛ با این وجود دختر خوب و باصفایست و مطمئنم که دوست های خوبی برای هم خواهید بود .

نرووو ، نروووو ... این صدای یک عده آدم از روی نیمکت بود که داشتن با نگاهشون تو رو به سمت بیمارستان ، مشایعت میکردن (چشمک !) ولی جدا سرعت عمل خانوادت بی نظیره هاااا ، مثل اینکه خیلی بهت علاقه دارن !!!

آخرشم اینکه چینش اعضای نیمکت خیلی هم محدود و مطابق با سن و سال نیست ، برای همین هرجایی که دوست داری (یعنی به عنوان هر عضوی از خانواده !) بشین و غریبه رو دوباره ذوق مرگ کن !

در ضمن ٬ اینکه آدم بتونه دیگران رو شاد کنه به نظر من یه هنره ... بابا هنرمند ٬‌ بابا با استعداد ٬‌ بابا کار درست ٬‌ بابا ...
* امیدوارم که همیشه شاد باشی و شادی آفرین *

یا حق

سلام امییییییییییننیییییییییییییییییییی

ما اینیم دیگه (عینک)...خواهش میکنم قابل نداشت که بابا...
آره بابا محمد رضا کشف کرد که ما خواهران غریبیم...قراره ما رو به هم برسونه...بیا کمکش کن یه ثوابیم تو ببر(نیش)
تازه خیلیهم دلت بخواد نیازی جونو...ببین به قول خودش ما حشر و نشر تیلیفونی داریم یه کاری نکنی دست به دست بدیم راهیه همون جا کنیمت که خانواده منو فرستادنا(چشمک)(نیش)
فکر میکردم...اصن بهت نمیاد که چیز بشی...همون چیز دیگه (خنده)

بده که عمه وبلاگ نداره که(ناراحت)...مطمئنم که خوبه آخه نیمکتیا گلچین شدن...یعنی جمعشون جمع بود فقط گلشون کم بود که اومد(از خود راضی)

بیاین منو بگیرین خوب نبرنم آخه...عین ماست وایسادن میگن نروووو...ای خداااااااا...آره بابا علایم اهتیادو که دارم این پست تو هم مزید بر علت شد که زودتر دست به کار شن...

باشه آقا من بشم دختر دایی قبول؟؟؟...حالا ذوق مرگ شو...آفرینننننننن

میبینی ...اصن تو عمرت انقد هنر یه جا داشتی تو!!!...

ممنونم امین عزیز از وقتی که گذاشتی...تو هم شاد باشی

یا حق

مرجان سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:52 ب.ظ

آی خدا ! خداااااااااااااااااااا چرا من دست رو هر کی میذارم یهو خل و چل میشه بعدشم منو گیگیلیو می خندونه !
یعنی قسمتون همینه ؟ الهی جیز جیگر بگیری نیلو . الهی خناق بگیری نیلو آخه چرا دیوونه شدی (غششششششششششششمولک)

بابا حتما اشکال از دست تو و گیگیلیه که رو هر کی میزاری این میشه دیگه(نیششششششششششش)...
خدا نکنه ...دههه...دشمنم خناق بگیره...
من دیوونه بوووووووووووووووووووودممممممممممممم(نیشمولک)

دریا سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:18 ب.ظ http://www.hagheghatgoo.persianblog.com

با سلام به نیلوفر نیلگونم
ممنونم عزیزم که اومدی پیشم....
کاملا درکت میکنم....
منم برای اطرافیانم نمیتونم در دل کنم....
فقط اینجا مینویسم.....
شاد باش عزیزم

سلام دریای مهربون...
خواهش میکنم وظیفه بود...
منم فقط اینجا مینویسم از این به بعد...
تو هم شاد باشی مهربون...
ممنونم...

یوسف سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ب.ظ http://littlestar.persianblog.com

ما گاهی دلقکیم گاهی هم تلخک!!...
از ته دل آرزو دارم همیشه شاد ببینمت نیلو جان!...

دقیقا...
ممنونم یوسف عزیزم...تو هم شاد باشی همیشه...عین همون قبلنا که گفتی...

آقا موشه سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ب.ظ http://mushmushak.blogsky.com

سلام
خوبی؟؟
خوندم عالی بود
به منم سر بزن . . .

گر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه
کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید ی .

سلام
مرسی...
ممنونم...
به جون خودم میدونستم اینجا هم میای تو وب فاطمه دیده بودمت...از اونجا هم تو وب بقیه رفتی..
شاد باشی...
سر میزنم...

بنفشه چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:52 ق.ظ http://banafshehh.persianblog.com/

نیلو جونم ..خیلی سرم شلوغه.. ۳ روز دیگه مسافرم.. هنوز هیچ کاری نکردم.. امشب هم چند نفر که من باهاشون خیلی رودرواسی دارم میخوان بیان دیدن خونمون! هنوز پرده هامون اتو نداره!!!!!!!! الان هم سر کارم...
میگم اینا رو نوشتم که بگم برای این آپ نمیکنم ولی انگار بیشتر شبیه غر زدن شد!!!

سلام گلکم...الهی بمیرم اینهمه کار؟؟؟...میبینم نیستیاااا...نگو سرت شلوغه...مرسی که با وجود مشغله سر زدی گلم...مسافرت خوش بگذره

غریبه چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ق.ظ

سلام سلام

عجب ٬‌ پس شما دختران گل بابا برای خودتون اینجا تشکل راه انداختین (خنده !)
راستی ٬ پیشنهاد بجا و خوبت رو برای بررسی بیشتر گذاشتم روی نیمکت ... تا ببینیم چی میشه !

یا حق

علیک سلام علیک سلام

اوووووووووووووووههههههه خبر نداری چه خبره اینجا...
کدوم پیشنهادم آیا؟؟؟؟...من اصولا زیاد پیشنهاد میدم...

یا حق

مهران چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ق.ظ

خوب من اعتراف میکنم این پستت رو دوست دارم ..:)

خوب منم اعتراف میکنم همه پستاتو دوست دارم...:)

بنفشه چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:31 ب.ظ http://ravieghese.mihanblog.com

سلام
چطوری خانومی؟
خوابهایی که اینطوری ادم رو اشفته میکنن اونم نیمه شب برای من بارها تکرار شده و میدونم چقدر زجر اور هستن گاهی تا روزها و شبهای زیادی بهشون فکر میکنیم

یانگوم؟؟؟
باید جالب شده باشه قیافت
منم یکی دو تا قسمت بیشتر ندیدم اما با نمکه فیلمش و پر از احساس

اگر تو بلاگ مهران برای من پیغام داده بودی
ببخشید که باز نشد اینجا برات ادرس گذاشتم
اون پست که برای بابام بود خودم کامنتدونیش رو بسته بودم
اما میرم و باز میکنم
خواستی تو بعدی هم میتونی بکامنتی


راستی نیلو پست قبلیه خیلی باحال بود
خصوصا ایکون اقا رضا و مرجان و گیلگیلی
اما واقعا منو اینطوری تصور میکنی؟

خوش به حالتون برای شکلک هایی که بلاگ اسکای بهتون میده
میهن بلاگ عین خنگاس و همون شکلکهای ماقبل از دایناسورها رو برای ما ارائه میکنه

ممنونم اما چرا منو این شکلی میبینی؟

من دارم لینک دونیم رو تغییر میدم و حرص میکنم
به زودی لینکت میکنم
بیا پیشم گلم

سلام عزیزم...
خوبم تو چطوری؟؟؟
برای منم خیلی پیش میاد...

آره عین منگولا شده بودم(نیش)...من زیاد دوست ندارم این فیلمو...

بله برای شما پیغام دادم خانمی...
وبت باز شد کامنتدونیت باز نشد...

جدا خوب بود؟...
آره اصن اینا اینجورین فقط...
قربونت برم من تازه با تو آشنا شدم...اون یه بنفشه دیگه بود...

خب چرا نمیای از اونجا بیرون آیا؟؟...

منم لینکت میکنم...حتما میام عزیزم...
شاد باشی...

بنفشه چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:33 ب.ظ http://ravieghese.mihanblog.com

سلام دوباره
خنده تا سر حد مرگ
بعد کامنت قبلیه رفتم و لینک دونیت رو برای بار دوم چک کردم و دوستت بنفشه خانوم رو پیدا کردم

من باز هم دچار تفاهم سوء شدم
امیدوارم خوش یومن باشه و منو هم دوست خودت بدونی و پیشم بیای
حق یارت گل قشنگم

سلام هزار باره خوشگل خانم...
نهههههههههههه مرگ نه پیلیززززززززززززز
تو هم دوستمی اصن من عاشق بنفشه هام (بوس)

عزیزم حتما میام...شک ندارم دوست خوب و دوست داشتنی هستی...امیدوارم بتونیم همیشه دوستای خوبی باشیم
قربونت برم عزیزم...بایییییی

مرجان چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:51 ب.ظ

میگم نیلو ! تو چی چیه این نیاز رو کشف کردی ؟ (چشمولک)

آخه خودش گفته نیلو کشفیده به من چه !!!!!!!! وا

میگم جانم! مرجااااااااااااااااانننننننننننننننننننن ... بابا اون دون دونیا دیگههههههه
منم کشفیدم چون باهوشم...البته منم از این هنرنماییا کردم اما نمیشه نمیدونم چرا؟؟؟(گریهههههههههههه)

اعظم چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:14 ب.ظ http://ketabe-zendegim.mihanblog.com

سلام
اومدم بگم بازی دعوتت کردم
شاید حالت بهتر شه

سلام
ممنونم...لطف کردی

آقا موشه پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:07 ق.ظ http://mushmushak.blogsky.com

سلام نیلوفر خانوم
ممنون میشم دعوتمو قبول کنی یه مهمونی دوستانه تدارک دیدم که با بچه ها بیشتر آشنا بشم حتما بیا خوشحال میشیم
منتظرم
یه خواهش اگه زحمتی نیست از طرف من هر چند تا دوست داری دعوت کن بیان

اصلا توجه توجه هرکی این نظرو داره میخونه از طرف من دعوته تشریف بیاره خوشحالمون کنه

سلام...
مزاحم میشم...ممنون...
قابل توجه دوستان...

نیاز پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:10 ق.ظ

سلام...قالب جدید مبارک....نمیخوای اپ کنی؟؟...

سلام...مرسی...چرا می خوام ...حتما...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد