نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

مسابقه!!!!!/ شهر طلایی!!!!!!!!

 وقتی تو خیابون راه میری ویه بچه بهت التماس میکنه ازش آدامس بگیری یا فال بخری چه حالی بهت دست میده؟؟؟... وقتی میبینی جلوی در رستورانا بچه هایی وایسادن که با حسرت غذا خوردن مردمو توی رستوران میبینن دلت نمیگیره؟؟؟

کاش توی این شهر طلایی انقدر فقیر نداشتیم...کاش بعضی آدما به خاطر مریضی و خرج دوا و درمون نداشتن نمیمردن...گرچه...مرگ از این زندگی بهتره!!!...

میدود در پیکرم خوابی پریشان

خواب میبینم که در آنسوی دریا در جهانی دور

از در و دیوار یک شهر طلایی

میچکد باران نور رنگ رنگ از هر چراغی

هر هوسجو از زنی خودکامه میگیرد سراغی

میخزد در هر سرا بر هر پرند سینه یی لبهای داغی

کوچه ها از نکهت سکر آور بس عطر، مالامال

قصرها از بانگ موسیقی گرانبارست

و بلورین جامها از باده ی گلرنگ سرشارست

آبشار نور میریزد به بازوهای مهتابی

و به برف شانه های یاس رنگ <پرنیان پیوند>

موج شه.وت میدود در مویرگهای جوان و پیر

بانگ نوشانوش میپیچد بزیر سقف هر تالار

میشکوفد غنچه ی هر بوسه ای در پرتو لبخند

***

در پس هر <بار>

کامجویان در کنار کامبخشان سپید اندام

مست و پیروزند

باده نوشان در حریم گرم آغوشان شیرین کار

شه.وت افروزند

***

در همین شهر طلایی

کوچه های تنگ و تاریک و مه آلودیست

کوخ ها و کلبه ها و کومه های ناله اندودیست

کز درونش بوی فقر و مرگ میخیزد

وز هوایش بر سر هر رهگذر باران اشک تلخ میریزد

در پس هر کوچه یی بیغوله یی تنگ است و دهشت بار

در همین بیغوله ها بس دخمه ها چون غار

در دل هر غار، میلولند و مینالند

پاکجانانی همه انسان و بی آزار

روزشان بس کور

شامشان بس تار

***

در دل این کلبه ها و کومه های سرد

<بانگ موسیقی> صدای گریه ی زنهای غمگین است

<جام می> دلهای مردان تهیدست است

چک چک باران که میریزد بر این ویرانه ها از سقف

شیرخواره کودکان را، لای لای سرد و سنگین است

***

در چنین بیغوله های تار

کودکان گرسنه با چهره های زرد در خوابند

دختران بی پدر با کاروان درد همراهند

عطر مستی بخششان گر در رسد از راه

عطر نیرو بخش چندین گرده ی نان است

نغمه یی کز نایشان خیزد

ناله های آشکار از درد پنهان است

***

بوسه هاشان بوسه یی بر گونه های سرد

خنده هاشان خنده یی بر کاروان درد

کودکانی شب نیاسوده

دخترانی غصه فرسوده

مادرانی محنت آلوده

شوهرانی روز تا شب در پی یک لقمه نان بس راه پیموده

شب نشینان غم و اندوه سرشارند

وز غم بی خان و مانی ها گرانبارند

نه چراغ نور بخشی

تا که یک شب هم در هاله ی اندوه بنشینند

نه شعاع آرزویی

تا ره فردای خود را پیش پا بینند

***

اشکریزان میزنم فریاد :

های...ای شهر طلایی...با تو ام ای پیر سنگین خواب!

ای که می چرخی به گرد خود چنان گرداب!

ناله ی زورق نشینان به دریا مانده را بشنو

بی سرانجامان طوفان دیده را دریاب...

              

سلاممممممم...

مانی یه مسابقه یا همون بازی وبلاگیه جدیدی راه انداخته که از منم دعوت کرده توش شرکت کنم...باید بنویسیم چه روزی شروع به وبلاگ نویسی کردیم، وقتی مینوشتیم چه احساسی داشتیم و چرا تصمیم گرفتیم که بنویسیم...

خب من اصلا نمیدونستم وبلاگ چیه!!...تمام کاری که تو اینترنت میکردم گشت و گذار تو گوگل راجع به بعضی موضوعها بود...یه مدتیم توی چت روما میرفتم که بعدا گذاشتمش کنار...فک میکنم پارسال تابستون بود که یه مهمونی دعوت شده بودیم...یکی از فامیلامون که نسبت دوری با ما داره اما به خاطر اینکه خیلی همدیگرو دوست داریم با هم خیلی صمیمی هستیم هم دعوت بود...محدثه بهم گفت که من یه وبلاگ ساختم اینم آدرسشه...منم عین این ابله ها یه لبخند زدم و داشتم فک میکردم وبلاگ چیه آیا؟؟؟

خلاصه ما اومدیم خونه و آدرسی رو که گفته بود و زدیم و دیدیم یه صفحه ای وا شد...جل الخالق...اینا چیه دیگه؟

خلاصه نشستم شروع کردم به خوندن...از اونجا هم رفتم به بلاگای دیگه ای که توی پیوندها بود...البته هم وبلاگ محدثه و هم وبلاگای دیگه بیشتر شعر و متن بود و من که اصلا استعداد تو شعر و متن ندارم اون موقع تصمیم نگرفتم که وبلاگ بنویسم...دیگه شده بودم یه پا وبلاگ خون حرفه ای که یه بار اسم یه وبلاگ به چشمم خورد که نوشته بود (من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم)...وقتی شروع کردم به خوندن نوشته های صمیم انقد خندیدم که دل درد گرفته بودم...رفتم آرشیوشو خوندم و ...بعدم با وبلاگ نیما آشنا شدم...دیگه وقتی نوشته های نیما رو میخوندم بلند بلند میخندیدم...بعدم وبلاگ گیلاسی...

وبلاگای روز نوشت خیلی بیشتر منو جذب کرد...با خوندن اون سه تا وبلاگ تصمیم گرفتم منم بنویسم...زنگ زدم به محدثه و ازش پرسیدم که چجوری میتونم یه وبلاگ داشته باشم...اون بهم گفت و منم ساختم...روز اول نمیدونستم چی بنویسم و حتی یه کم میترسیدم ...حالا از چی نمیدونم؟؟...

یادمه روز دوشنبه ،دوم بهمن ۸۵ بود که اولین پستمو نوشتم...یه معرفیه مختصر...

با خوشامد گویی چند تا از دوستان ترسم ریخت و دیگه منم شروع کردم خاطره نویسی و روزنوشت نویسی...بهترین قسمت وبلاگ نویسی این بود که دوستای خیلی خوبی پیدا کردم...کسایی که نیلوفر واقعیه بدون سانسورو شناختن...و خودمم تازه تو این نوشته ها دارم خودمو پیدا میکنم...همه تشویشا و ناراحتیامو به جای اینکه بریزم تو خودم یه جا مینویسم و با خوندنشون آروم میشم...چون اهل نوشتن دفتر خاطرات نبودم و نیستم وبلاگ برام بهترین جا برای نوشتن همه ی خوشیها و غمامه...ودلداری و راهنمایی دوستانی که بدون در نظر گرفتن اختلاف سنی که با هم داریم با هم دوستیم...

من از اول حتی نمیدونستم وبلاگ یعنی چی ولی الان که مینویسم دلم می خواد تا موقعی که میتونم بنویسم و دوستای خوبی رو که اینجا پیدا کردم و برای خودم نگه دارم....

منم باید از چند نفر دیگه دعوت کنم که بازیو ادامه بدن...من شراره و نگارین و امین و آقا موشه دعوت میکنم که بازیو ادامه بدن...

مانی عزیز ممنون که یه بار دیگه با این بازی بهم یادآوری کردی که چقدر اینجا برام عزیزه...

نظرات 30 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:13 ق.ظ

(نیشش)

نیشتررررررر

شاذه شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ق.ظ

سلاااااااااااااااااااام
چه جالب!!!
خوب خانم فراموشکار رسم این بازیا بود که چند نفرو دعوت کنن ها!!!

سلام...
آره جالبه..
یادم رفته بود همین که منتشر کردم یادم اومد و دعوت کردم عزیزم...
شما هم جزوشی

نوشی شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:31 ق.ظ http://www.nuchi.blogsky.com

تو صفحه تعداد نظرات و صفر زده بود و با ذوق اومدم بنویسم تا باز شد یه نظر بود...
همیشه این ذوقام کور شده از بچگی :دی
...
خیلی خوبه که با نوشته هات خودتو پیدا می کنی. یه مدتی نمی نوشتم وقتی که دوباره شروع کردم حس کردم یه چیزیو گم کرده بودم....
بنویس...برای دلت که یو وقت خودت نشکونیش

ای بابا...چه بد (نیش)
الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی (بوس)...

آره خوبه...تو هم وابسته شده بودی یحتمل!!!...
چشمممم

مانی شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:00 ق.ظ http://alonee.blogsky.com

این قصه نیش و ویش و ایش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میترسم تا چن وقت دیگه آروغ و اخ تف و گ.......... و انواع سر و صداهای دیگه هم بهش اضافه شه.
در ضمن من بهت لطف کردم الان!!
آروغ یکی از کلمات کلیدی گوگله :الان از ۳۰ ساعت دیگه تو سرچ موضوعی گوگل با تایپ کلمه گوگل وب لاگ تو هم میاد(نیش)

این قصه سر دراز دارد آقا...
نه دیگه...تو وب تو شاید اضافه شه اما تو وب من نه(نیشششششششششش)...
جدی؟...مرسی...
آخ جون معروف شدمممممممممممم...(خنده)

نیاز شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام....خوشحالم که نوشتن تاثیر مثبتی تو روحیه ات گذاشته...این خیلی خوبه که بتونی با نوشتن خودتو تخلیه روانی کنی بدون استفاده از سانسور!...
البته نمیشه گفت که اینجا هم خود سانسوری نداریم ..ولی در کل خوبه که بتونی ارتباط خوبی باهاش برقرار کنی!
شاد و موید باشی!

سلام خانم گلی...ممنونم...آره خوبه!!!

موافقم...اینجا هم یکم سانسور داره...
تو هم شاد باشی عزیزم...

شراره مامان بردیا شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:16 ب.ظ

سلااااااااام نیلوی گلم. ای به چشششششششششششششم.
فقط چند روز بعد مینویسم الان که میدونی وسط بزن و بکوبیم:)))))
بوووووووووووووووس واسه نیلوجونی!!!!!

سلام شراره جونمممممممم...
چشمت بی بلا...
باشه عزیزم...هر وقت صلاح دونستی بنویس...
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس واسه شرور جونی و بردوآجون جونییییییییی

آقا موشه شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ

ن ه ه ه ه خوب همون اول اولش میپرسیدی میگفتم بهت خوب
ببینم چرا تو ننوشتی چند ساله پیش وبو زدی هان
ممنون منو دعوت کردی باش
میرم بنویسمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

چیو میگفتی بهم خوب آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چند سال؟!!!!!!!!!!...بابا من اول تو بلاگفا بودم از پارسال...الانم یه یه ماهی هست تو بلاگ اسکایم...
خواهش میشه...
برو
بنویسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

یوسف شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:50 ب.ظ http://littlestar.persianblog.com

۳۰لام نیلو جونی..خوبه پس اینجوری بود که نیلوفر نیلو مجازی شد و از راه به در شد!!....... :)

مو کی میشدی از خودمان در کردوم آبجی؟!.. :(
ها بسطون اگه متانی!!..تا ۳شموردوم ها..۱ ۲ ۳... :)
مممممن اصولا تهروووونی دوست داررررم صحبت کننننم!!(این لهجه تهرونی بود هاااا!!).. ؛)

با این آهنگ تایتانیک که گذاشتی یهویی حس کردم کنار اون خانومه غرق شدم!!یادش بخیر..! :)) :((

ستاره ای ستاره ای

۳۰ لام یوسف جونی...آره رفیق ناباب بود پسرم!!! :)
تو اصلا مشهدی حرف نمیزنی...اصلااااااااااااااااا!!!!!!!!!
ستوندم...بیا تحویل بگیر... :)
جدییییییییییییی...تهرونیا اینجورین؟...ولی خودمونیم دختر عمه منم میگه شما تهرانیا کلماتتونو میکشین...!!!!!!!!!

تایتانیک؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!...ابوالفضل...من اصن آهنگ نمیشنوم جون تو...تایتانیک که خیلی خزه ... اه اه اه...
یوسف بابا ... تو ند سالته؟؟؟!!! ...فک کنم همسن اون رز باشیااااااا...البته اون موقع که پیر شده بود و داشت عشقولانه ی خودشو و جکو تعریف میکرد....

آسمونی آسمونی...

تیده آ شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:31 ب.ظ http://ghalb-yakhi.persianblog.com

سلام
هورا منم دعوتم
مینویسم تا فردا
بیا بخون
سیویدم بخونم شیا نوشتی
راستی مامانم اون شکلکه که تو تصورم کرده بودیو دیده میگه مثل خودت خیره:دی

سلام عزیزمممممم...
هورااااااا...
حتما میام...
تو هم عین من دست به سیویدنت خوبه هاااااااا :)
خنده...

محدثه شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:29 ب.ظ

سلام جیگر
الان از دانشگاه اومدم.خسته و کوفته.تازه جالب اینکه نزدیک ۱ ربع پشت در بودم.مامان رفته بود خرید.من هم داشتم از پا درد میمردم.آخه امروز دقیقا محلی که پام بخیه خورده بود گرفت به تیزی صندلی اتوبوس.دیگه مردم و زنده شدم.عین بچه کوچولوها گریه می کردم.طوری نشد فقط یه خراش بر داشته.
بعد اومدم با خودم گفتم اگه الان من وبلاگ ندارم اما وب نیلو جونم که هست.
اره نیلو یادت.اون شب دایی ممد اینا از مکه اومده بودن.من و تو هم چقدر باهم حرف زدیم و از مشکلاتمون گفتیم.
من هم نمیدوستم وبلاگ چی هست بر میگرده به هممون موقع که حتی بلد نبودم کامپیوتر روشن کنم.بعد یهو همه چیز با هم یاد گرفتم.این امین شیطون دقیقا ساعت ۱ نصف شب اصرار کرد که برام وبلاگ درست کنه.که ما هم این طوری وارد گود شدیم.خب یه تجربه بود.
اما عوضش تو که ترکوندیییییییییییییییییییییییییییییییییی.
اینجا چقدر بد از این شکلکا نداره.وگرنه ماچ میفرستادم.

سلام عزیزم...
الهی بمیرم...چیزی که نشد پات؟؟...تو اصن مواظب خودت نیستی بچه جون...
گریه؟؟؟...اشکتم که دم مشکته عین خودم...اصن من و تو انقد تفاهم داریم باید با هم ازدواج کنیم...
اینجا خونه خودته عزیزم...هر وقت بیای قدمت سر چشمم...
منم یهو یاد گرفتم...از تو!!!!...
ای بابا مرسی..(خجالت)
ببین اینجا از این شکلکا نداره عوضش ما اسمشو مینویسیم...مثلا من الان می خوام واسه تو بوس بفرستم مینویسم (بـــــــــــــــــــــــــوس)

مهران شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:57 ب.ظ

سلام

جدا نوشتن گاهی ادمو سبک میکنه ... منم گاهی که مینویسم خیلی سبک میشم ...انگار ادم غم و غصه هاشو میریزه رو کاغذ ...

امیدوارم این نوشتنت تداوم داشته باشه و به همون نسبت که خودت بزرگ میشی نوشته هات هم متمایز بشه ...

موفق باشی ..

سلام عزیزمممممممممم....

آره خیلی سبک میشی...من تا قبل از این وبلاگ تجربه نوشتن نداشتم...الانم با این که نوشته هام درپیتن اما همین که خودمو خالی میکنم خیلی خوبه...

ممنونم...منم امیدوارم...

تو هم موفق باشی...که البته هستی...پس موفقتر باشی :)

نوشی شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.nuchi.blogsky.com

مرسی عزیزم از اینکه برات مهمه...اجازه هست لینکتو بذارم؟

خواهش میکنم گلم...ماها با هم دوستیم پس خوشیا و غمای تو خوشی و غم منم هست...
باعث افتخاره...منم لینکتو میزارم عزیزم...

یوسف شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:36 ب.ظ

صدتا سلام!! :)
نیلو جونی چرا از راه به در شدی مادر؟؟! :))

ها دگه مو ایم!! :پی
کو؟!..نرسیده!! :(
آآآآرررره جدددددددی جدددددددددی!!.............

من وختی وبلاگتو واز می کنم صدای آهنگش میاد!!..حالا هی ابلفضل ابلفضل کن!!..بابا توو فیلم هم رز از جک بزرگتر بود!..دیگه سن و سال مطرح نیس که!!..نه بابا آخرش اون موقع که خوابشو دید و رفت پیشش!!!!اصن بابا بی خیال..هر کی ندونه فک می کنه این فیلم جدیده!:)) منظورم تایتانیک ۲ بود که من قراره توش ایفای نقش کنم!! :)) آقا کی میاد همبازی بشه؟!‌:)))))
من به روزم!امتحانه که امتحانه..آپم سر جاشه!! :)

هم ستاره ای باشی هم آسمونی!!

هوار تا سلام...
اوا پسرم روزگاره دیگه !!! :)
نرسیده؟؟!!..اشکال از پسته....!!!!!!!!!
جدییییییییییی

من میام به شرطی که اسلامی باشه هااااا!!!!! :)))

آهان حالا شدی پسر خوب...الان که نمیشه فردا میام :)

تو هم هم خورشیدی باشی هم ماهییی!!!!!!!! :)

پت شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:52 ب.ظ http://chocoholic.persianblog.com

سلام!
نه حلیم همون همبرگره که شل شده!‌ وگرنه گوشتش که همونه..... سرخشم که خیلی میکنن! گندم و اینام که تو نونش داره .... آره دیگه عینه همن!
ای ول..... من روزه اول وبلاگم هیچ حسی نداشتم.... باز خوبه تو ۴ تا هیجان داشتی!
موفق باشی

سلامممممممممممممممم
منم که گفتم همونه که... :)
دقیقااا...
بابا تو چه بی احساس بودی ... :))

مرجان یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام نیلو جونم

راست میگی منم عادت نداشتم که دفتر خاطرات داشته باشم و روزانه هامو بنویسم . البته دفتر خاطرات دارما ؟ اونم مربوط به دوره دبیرستانه که همه صفحه هاشو دوستام برام نوشتن و هنوز نگه داشتم ، تا از چیزی گریه ام میگیره میرم نوشته های دوستامو میخونم و هی اشک میریزم حالا اشک نریز کی بریز (غشششششششمولک)

ولی چند بار تصمیم گرفتم دفتری بخرم و همه چیو توش بنویسم . یه بار که خریدم هی نوشتم هی دیدم نمیشه باید جیک و پیکمو بنویسم و چون دلم میخواست حقیقت رو بنویسم ولی نمیشد بنویسم ، منم هی کاغذهاشو می کندم و واسه یادداشتهای روزانه ام استفاده کردم . نیشششمولک یه باره دیگه هم که تصمیم گرفتم بخرم ، هنوز موفق به خریدش نشدم خندههههههههههه

خداییش وبلاگ نوشتن حال میده . بهتره ادامه بدی به نوشتن

شاد باشی

سلام مرجانی جونم...

ای بابا عوض این که به خل بازیای اون موقع بخندی اشک میریزی؟؟؟؟؟؟؟؟...
تو و گیگیلیم خیلی عجیبینااااااااااا... :))


دقیقا منم نمیتونستم تو دفتر راستشو بنویسم...آخه ممکن بود توسط اعمال زور خونده بشه یه موقع ( خندههههههههههههه)

خیلی حال میده...خداییش...

تو هم شاد باشی گلم...

مرجان یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:10 ب.ظ

بیا وروجک ! اینم لینکه آهنگه تایتانیک . آخه با اون شرط و شروطی که تو گفتی و با اون حسااااااااااااااااااااااااااس بودنت جونه تو فقط همین آهنگ بهت میاد (غشششششش......)

http://www.geocities.com/televisioncity/network/4669/musfilm.htm

این لینک رو باز کن . توی صفحه سیاه ، ستون سمته راست ، سه تا اسم مونده به آخر نوشته تایتانیک ! روش کلیک کن سه سوته دانلود میشه . اگه خوشت نیومد که به درک (غشمولک) اگه هم خوشت اومد ، میتونی آدرسشو بذاری توی کدی که داری چمدونم خودت بیشتر بلدی (خندهههههههههههه)

مرجانیییییییییییییییییییی
مرسی از زحمتت اما من اون دفعه هم که این آهنگرو گذاشته بودم تو وبم خودم صداشو نمیشنیدم
الانم فقط جت آیدیو میخونتش
چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟

یوسف یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:38 ب.ظ

سوولووم!!..می گم نیلو جونی کار من از دیپرسی هم گذشته ننه!!.. :(

تو هم کشتی خودتو با این پست پیشتاز!..نرسیده خانم!نرسیده!!من شکایت می کنم! :)) :((
من دوست دارم پرنس باشم اما خبری از پرنسس نیست!!‌:)) نون حلال این وسط چی صیغه ای بود؟!نکنه ما حرومیم نمی دونستیم!! :))

من پیسمل بدیم!بد بد بد!!.. :(
نه این فیلم اسلامی نمی شه باید خیلی فجیع ساخته بشه!! :)) قول می دم جایزه اسکار ۲۰۰۸ رو به تو بدم!! :دی

تو هم مریخی باشی نیلوووو جون

سوولووم!!...
ای ننه تموم شدی رفتی....حیف شد جوون خوبی بودی:(

ای بابا تقصیر اداره پسته خوب...به من چه؟؟!!!...والا!!!!!!...

اینی رو که من فرستادمو بگیر میشه پرنسس!!...چقده من مهربونم !! :)
...دور از جون این حرفا چیه؟؟!!!...منظورم این بود که بری دنبال نون حلال انقد سخته که دپرسی فراموشت میشه...من جسارت نکردم یوسف جان :)

چرا بدی؟؟؟؟؟...ای بابا ... من که بدی ندیدم ازت کههههههه!!!!...
واییییییییی....قربونت برو به فکر بازیگر جدید باش...من نیستم...اسکارتم مال خودت...بچه مردمو با یه اسکاره درپیتی گول میزنی؟؟؟؟ :(

تو هم ونوسی باشی یوسف جون !!!

مرجان یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:54 ب.ظ

چرا به خودت فحش میدی دختر ! بی ادب

دیگه نبینم به نیلو جونم بدو بیراه بگی لوسسس

خب گاهی وقتا ممکنه خودت نشنوی اونم واسه اینه که هنوز وبلاگت کامل ۱۰۰٪ باز نشده و باید کمی صبر کنی . ولی اگه با همه وبلاگها این مشکلو داری ، باید فلش و ری یل وان پلی یر رو حتما نصب کنی . اوکی ؟

بی ادبم :))

چشممممم...کی گفته؟؟؟!!!...
بیخود کرده :))

نمیدونم...ببینم چی میشه...اوکی!!!

آلبالو دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:55 ق.ظ http://albaloo.blogsky.com

سلام ... در مورد سئوالی که در مورد قالب وبلاگ پرسیدی جواب مثبته .. فقط اگه میشه چیزایی که میخوای در قالب وبلاگت باشه برای میل بزن به همین آدرس : albalo@gmail.com

سلام آلبالو خان جان...
وای راست میگی؟!!...مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی (جیغ و داد از خوشحالی)
چشممم...مرسی عزیزم...

سامی دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:27 ق.ظ http://googooshpic.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وب جالبی دارین
بهتون تبریک میگم
با تبادل لینک موافق هستین
بای بای

سلام عزیزم...
ممنونم...
باشه مشکلی نیست...
بای

بیدار دل دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:58 ب.ظ http://livegod.persianblog.coml

سلام
حالا که وارد بازی شدی سری بما بزن

سلام
باشه...

شاذه دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:14 ب.ظ

هان ای شهر طلایی از خواب برخیز... کودکان را دریاب....

این شهر از خواب بلند نمیشه.... :(

محمد رضا دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:53 ب.ظ http://www.tntm.blogfa.com/

اول این که قالب نو مبارک!
دوم بی معرفت شاعر این شعر قشنگ رو هم می نوشتی!
اگه نمی دونی من می دونما ... بگم!؟
نه!
باشه!
مهدی سهیلی!
:دی
چه بچه ی حرف گوش کنی!
* پس باید تو رو مدیون این خانوم محدثه باشیم!
:)
* نکنه محدثه ی شما همون گیلاسی خودمون بوده!
ای کلک ! ؛)
* پس روز دوشنبه ،دوم بهمن ۸۵ رو حتمن باید تو سر رسیدم علامت بزنم!
:)
* اما این وبلاگ نوشتن و کلن نوشتن رو همیشه میشه به فال نیک گرفت! ما هم تا اونجائی که بتونیم ازت حمایت می کنیم!
ایشالا جشن تولد ۱۰۰ سالگی وبلاگ نویسیتو جشن بگیری!
:-*

او ل اینکه سلام... :))
بازم اول اینکه قالبو دیده بودی خیلی وقته عوض شده تو حواس پرتی...ولی بازم مرسی...
ااااااااااااااا...چرا گفتیییییییییییییییی؟...
می خواستم همه فک کنم شعر از خودمه :))

واقعا چه بچه حرف گوش کنی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آره دیگه اگه محدثه نبود عمرا دوست خوبی عین من داشتی (نیش)
:)
نه بابا...یه محدثه دیگست...
کلک؟؟؟؟...من؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!۱
:)
علامت قرمز گنده بزن لطفا....

مچکرممم...من به همه تعلق دارم!!!!!! ...الان منو جو گرفته هاااا :))))
ممنونم...به همچنین :)

مرجان دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:21 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

تا به حال برات پیش اومده اینایی رو که گفتی اون بالا ؟
واسه من پیش اومده . یه بار داشتم ساندویچ میخوردم ، یه بچه گدا وایساده بود جلوم با حسرت نیگا می کرد . باور کن اون لقمه ای که توی دهنم بود با درد از گلوم رفت پایین . رفتم براش ساندویچ خریدم ، ولی دیگه خودم اشتهام کور شده بود نتونستم چیزی بخورم

کی گفته شهرمون طلائیه ؟

آره...هیچ کاری شاید از دستمون بر نیاد...شاید فقط بتونیم یه غذابهشون بدیم...اما یه بار این کارو کنیم...دو بار...بالاخره چی؟؟؟؟...این خانه از پای بست ویران است عزیزم... :(

فاطمه دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:52 ب.ظ

نمی دونم نیلو

وقتی زمستون میشه این فکرا منو بیچاره میکنه

حق انسانها از زندگی این نیست...

شهر طلایی ما از لجنم کثیف تره

منم نمیدونم...

زمستون!!!...برف!!!!...بارون!!!!...چیزایی که برای ما قشنگه اما برای اونا ...شاید از کابوسم بدتره...

حقو ناحق زیاد میشه تو این دنیا...هیچ کس حقش از زندگی این نیست

شهر ما یه روکش طلایی داره که فقط آدما رو گول بزنه...وقتی که بری توش حالت از گندایی که توشه بهم میخوره

نوشی سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:35 ق.ظ http://www.nuchi.blogsky.com

سلام عزیزم...
بلاخره من آپ کردم.
شعر از خودته؟
من که لقمه تو گلوم گیر میکنه.چشامم پر اشک میشه .کاش یه عالمه پول داشتم به همشون می دادم

سلام گلم...
چه عجب...میام میخونم...
نه...اسم شاعرش هست مهدی سهیلی...
کاش...

نیاز سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ق.ظ

بی سرانجامان طوفان دیده را دریاب...

در نمی یابه نیاز مهربون... :((

خرس قهوه ای سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:21 ب.ظ http://bearhome.blogfa.com

من که فکر می کردم واسه وبلاگ زدن باید پول داد ) اونم یه عالمههههههههه! کلی گذشت تا واسم توضیح دادن همچین خبرایی هم نیس:دی

سلام خرسی جونم...
خوب تو حداقل فک میکردی باید پول داد من اصن نمیدونستم چی به چیه... :))

آقا موشه سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:34 ب.ظ

وا تو عادت کردی هی بیای ویرایش کنی
سلام سلام
بدروووووووووووووووووووووووووووود

بدو بیا آپم

وا...آره دیگه
علیک سلام
بدرووووووووووووووووووووود

اومدم...

سروناز سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:02 ب.ظ http://sarv-e-naz.blogsky.com

سلااااااااام دختر دایی
خوبی
نمی دونم چی بگم از این دنیا
...................................
بازیهه خیلی جالب بود
منم دعوت بشم ؟
هیشکی منو به بازی دعوت نمی کنه
اصن خودم خودمو دعوت میکنم

سلام خواهر کوچولو...
مرسی خوبم...تو خوبی عزیزم؟؟؟

الهی بمیرم...دعوتی از طرف خودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد