نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

مرداب!!!

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، توی یک جنگل دور سرد و تاریک مثل گور...ریشه ی درختای کهنسال بلند، که همه چتر به دست، راه به خورشید نمیدادن که به جنگل بتابه...راه به مهتاب نمیدادن که روی سینه نرم علفا سر بسابه...مردابی سرد و سیاه، خفته بود...

مرداب از قدیم ندیم اونجا بود، اما با اون دل لبریز از خشم، همیشه تنها بود...عاقبت یه روز تمام حیوونا جمع شدن...یکی گفت: بابا مرداب تنهاست، بهتره فکری به حالش بکنین...پای مرداب تو زمینه، شایدم واسه همینه، تو دلش پر شده کینه!!...

قمری گفت: من براش قصه خورشیدو میگم...شب پره بالاشو بر هم زد و گفت: منم از عشق به گوشش میخونم، قصه زهره و ناهیدو میگم...

لاک پشت چرت میزد...همه با هم گفتند: چرا چیزی نمیگی پدربزرگ؟...آخه تو بزرگتری، حرف تو یه حجته...لاک پشت آهی کشید و زیر لب خنده ای کرد...نرم و آروم سرش رو برد توی لاک، هر چی بود تجربه ی بیشتری داشت...عمری داشت و توی سرها سری داشت...می دونست هر سخن جایی داره...خیلی حرفا رو همون بهتره اصلا نزنی!!،زبونو نگه داری دلو به دریا نزنی...

اما باد بازیگوش آروم آروم غرید و گم شد تو فضا...که بابا ساده دلا، آخه مرداب کجا؟ عشق کجا؟...

دو تا کفتر تو هوا چرخ زنون با هم اومدن پایین...بچه ها چه خبره جمع شدین؟...همه با هم گفتند: صحبت تنهایی مردابه...صبح تا شب، شب تا سحر در خوابه...

کفترا شادی کنون بالها رو به هم زدن...که آهای همسایه ها، ما داریم میایم از اون راه های دور...از توی شهر بلور، شهر زیبایی و نور...شهر خوب مهربونی، شهر عشق و همزبونی...ما از اون شهر بلور، شهر زیبایی و نور دونه ای از گل نیلوفر آبی رو آوردیم سوغات، برای جنگل پیر...حالا اونو میاریم،کنج مرداب میکاریم...

صبحی بود...مرداب آروم دو تا چشماشو گشود..این چی بود؟...

                   

یه گل نازک و زیبا و سپید، به نگاش می خندید...تو گل مردابی؟...نه گل آفتابم...پیش من میمونی؟روی سینه ام می خویی؟...گل آروم گفت زیر لب:ریشه ام اینجاست چه کنم؟، نمیتونم بکنم!!

دو سه روزی که گذشت پرنده ها جمع شدن، تا واسه گل بخونن...شبنما جمع شدن تا رو پره گل بمونن...یهو مرداب کف آورد به روی لب...!خفه شین پرنده ها! مطربای دوره گرد بینوا! ای نسیم هرزه گرد! دیگه اینجا برنگرد...گل فقط مال منه، مال منه!...

گل آروم پا شد نشست، پراشو وا کرد و بست...بغضی کرد و زیر لب با غم گفت:شبا من می خوام که مهتاب ببینم ، روزا آفتاب ببینم...گل باید حموم شبنم بگیره، گل بی شبنم میمیره...صبح باید با چه چه پرنده ها پراشو وا بکنه، توی آیینه خورشید خودشو نگاه کنه...گل اگه شاد باشه، نفسش از قفس آزاد باشه، غنچه هاش باز میشن، با تو همراز میشن...روی سینه ات یه گلستون میسازن، در تو هستی میبازن...

من گل صحرایی نیستم به خدا، عاشق رسوایی نیستم به خدا...نمی خوام قلبتو تنها بزارم، نمی خوام ریشه هامو در بیارم...اما تنهایی فقط مال خداست، گاهی هم باعث مرگ آدماست...

اما مرداب نمی خواست گلشو آفتاب و مهتاب ببینه...حتی راضی نمیشد چشم گل به هم بره، مبادا اونا رو خواب ببینه!!

کف آورد به روی لب...کفا هی بالا اومد اوج گرفت، موج گرفت...سینه اش از هم وا شد، گل توی موجای تیره دیگه نا پیدا شد...وقتی داشت آروم آروم میرفت پایین، به قضا تن داده بود...برگاشو برچیده بود...تو دلش یواشکی یه رازی داشت...روی سینه اش یه دونه شبنم زیبای درشت خوابیده بود...گل با شبنم خودش یه قل دو قل بازی میکرد، به همینم خودشو راضی میکرد!!

نظرات 20 + ارسال نظر
بوسه پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:56 ب.ظ http://www.bose.blogsky.com

وبلاگ زیبایی دارید

موفق باشید

ممنونم عزیزم...

آقا موشه پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:04 ب.ظ

وواااااااااااااااا چه متن خوشکلیییییییییی

اینجا شده یه مرداب واقعیییییییییی
خوشمان آمد (ذووووووق)

یه روز وقتی به گل نیلوفر نگاه میکردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم یه روز مثل گل نیلوفر تنها بشم . سریع از کنار مرداب رد شدم . حالا وقتی که میبینم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر میگردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست .... اون خودشو وقف مرداب کرده

یا حق

واییییییییییییییییی مرسییییییییییییییی

آره داره میشه...
متشکرم :)))))))))))))))))))

خیلی جالب بود...مرسی...

یا حق

مرجان پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:53 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

سلام نیلو جونم

چه حکایته قشنگی ! این به ما میگه که نباید خودخواه باشیم به فکره دیگرون هم باشیم . نمی دونم چرا با خوندنه پستت ، یاده زنهایی افتادم که شوهراشون اونا رو توی خونه حبس می کنن و نمیذارن که پاشو از خونه بذاره بیرون که مبادا چشمه نا محرم بهشون بیافته . اما غافلن که زن هم آدمه شادی میخواد تفریح میخواد که نفسی داشته باشه واسه اینکه پرهاشو واسه شوهرش وا بکنه غنچه بده

شاد باشی

سلام عزیزم...

مرجان عجب تفاهمی داریم...منم به این موضوع فک کردم دفعه اول که این متنو خوندم...

تو هم همینطور گلکم...

فاطمه پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 05:58 ب.ظ

خیلی زیبا بود نیلو جان ..خیلی...

واقعن نوشته بسیار با احساسی بود


مخصوصن قسمت آخرش که گفت با شبنم خودش یه قل دو قل بازی می کرد

مرسی نیلوفرم
شاد باشی
یا حق...

مرسی عزیزم...

آره قشنگ بود...

خواهش میکنم عزیزکم...

تو هم شاد باشی...

مرجان پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:11 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

سلام عزیزم

آقا رضا مشتاق برگشته و توی کامنتی که گذاشته سلامت رو خیلی رسونده

شاد باشی

سلام مرجانی...

دیدم..خواستم تو کامنتدونیه یوسف براش پیغام بزارم که متاسفانه ارور داد :((((((((

تو هم شاد باشی

بنفشه پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:00 ب.ظ http://banafshehh.persianblog.com

باهام قهری دیگه نمیای پیشم؟؟؟؟؟

این حرفا چیه عزیزم؟...
فقط یه کم مشکل دارم...
میام پیشت گلم...
شرمنده ام به خدا

نیاز جمعه 22 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ق.ظ

سلام عزیزم....خیلی خیلی قشنگ بود و پر معنی...جالب اینجاست از این شبه مردابها هم زیادن!
من گل صحرایی نیستم به خدا، عاشق رسوایی نیستم به خدا...نمی خوام قلبتو تنها بزارم، نمی خوام ریشه هامو در بیارم...اما تنهایی فقط مال خداست، گاهی هم باعث مرگ آدماست...
لذت بردم....
مرسی عزیزم....
شاد ببینمت....

سلام نیازم...
مرسی...آره خیلی خیلی زیادن!!!!!!!!!!!

مرسی گلم...
تو هم شاد باشی

*+*+*سارا*+*+* جمعه 22 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:03 ب.ظ

سلام نیلوفر خوبم.
خوبی عزیزم؟
چرا دلت گرفته گل نازم؟
خدا نکنه دلت بگیره...مگه دل نیلوفرا هم میگیره؟
متنت خیلی قشنگ بود ... قالبت هم خیلی محشر شده...تبریک میگم..خودت درستش کردی ناقلا؟
ای شیطون.
شیطونکم...نبینم ناراحت باشی ها...ببین...وقتی نیلوفر با شبنما یه قل دو قل بازی میکنن...ینی یه دنیا صفا و مهربونی دارن...یعنی یه عالمه حرفای خوشکل.
خوشکلِ سارا نبینم غمت رو ها....

سلام سارای نازم...
مرسی خوبم...تو خوبی؟
به خاطر همون چیزی که دل کوچولوی تو هم به خاطرش گرفته...
آره دل نیلوفرا اگه بگیره خیلی بد میگیره...نفسشو بند میاره..
مرسی عزیزم...نه موشی زحمت کشیده..
وقتی ساراها انقد قشنگ و با احساس حرف میزنن یعنی یه دل پاک و دریایی دارن...

باشه سارایی جونه مهربونم...
من یه پیشنهاد دارم...
میام تو وبت میگم...

شاذه جمعه 22 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:21 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام نیلوفر جان
فقط می تونم بگم خیلی قشنگ بود...

سلام عزیزم...
منم میتونم بگم مرسی عزیزممممممممممممممم

مرجان جمعه 22 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:20 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

سلام نیلو جونم

نیلو یه چیزی میگم ولی بهم نخندیا ! لوس

قبلا که وبلاگت قالبش یه جوره دیگه بود نمیدونم چرا وقتی بهش فکر می کنم انگار از زاویه چپ بهش نگاه می کردم یعنی وقتی تصورشو می کنم انگار سمته چپه وبلاگت بودم و از اون گوشه بهش نگاه می کردم . حالا که قالبت جدید شده (قالبه خودت نه ها ! قالبه وبلاگت ! نیشمولک) انگار دارم از زاویه راست بهش نگاه می کنم . چرا اونوخ ؟
زهره مار ! گفتم که نخند ! لوس ............ اه نخند دیگه

حالا خودمونیم . فکر نمی کنی دیوونه شدم ؟

قربونت برم
بوس بوس هوارتا

علیک سلام گل دختر...

خودت لوسی حالا بگو اگه خندیدم بعد بگو لوس...ایشششششششش...

والا من که نفهمیدم اصن یعنی چی میشه...الان ای که گفتی یعنی چه؟...

بابا من فک نمیکنم دیوونه شدی که فک میکنم از اول...(نیشششش)

قربان تو...
بوس بوس هوار و سیصد تا

پسر خاموش pesarof شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:33 ق.ظ http://www.pesarof.blogfa.com

سلام محشره وبلاگتون یه سر هم به دیوونه تنها بزنید
چشم انتظارم راستی این ادمکها رو چجوری؟؟؟؟؟؟؟ بای عزیزم

سلام
چی چجوری آیا؟...
بای

تیده آ شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:14 ق.ظ http://ghalb-yakhii.persianblog.com

سلام
بدو بدو که تفلده
اینم آدرس بلاگ جدیدم فقط یه ای اضافی داره.
اگه لینکیدی بی زحمت عوضش کن.
فعلا خدافیزی
منتظرم

سلام عزیزم...
اومدم...
آهان...
حتما عزیزم...
بای...
باشه گلم...الان میام..

پسر خاموش pesarof شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:21 ب.ظ http://www.pesarof.blogfa.com

یعنی ما ارش نداریم یه سر به ما بزنی اشکال نداره فدا سرت
امیدوارم حالت خوب باشه همین بای

میروم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا میبرم از شهر شما

دل شوریده و ویرانه خویش

میبرم تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

میبرم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه امید محال

میبرم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال


یادت باشه اگه یک روز فکر کردی نبودن یک کسی بهتر از بودنشه، چشمات رو ببند و اون لحظه ای که کنارت نباشه رو بخاطر بیار اگه چشمات خیس شد، بدون به خودت دروغ گفتی و هنوز دوستش داری .....



راستی ببخش این چرت وپرتا رو برات فرستادم بای

این یه رمزه

دو دا عز می که قد هم دن آر

سلام
به خدا شرمنده ام...نتونستم بیام...
چشم خدمت میرسم...

خواهش میکنم عزیزم...
بای

ساندی شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:07 ب.ظ http://blueesky.blogsky.com

سلام
من قبلا هم چندبار اینجا اومده بودم ولی کامنت نزاشته بودم...امروز نمیدونم از کجا دوباره به اینجا رسیدم...بعدش دوساعت هی نوشته هارو می خونم با خودم میگم چرا نوشته ها آشناست ولی وبلاگ نا آشناست!!بعدش شناسنامه رو که نگاه کردم تازه یادم اومد...فهمیدم قالب عوض شده(نیش)...من خیلی باهوشم..نمیدونم چرا یندفعه اینطوری شد.(قیافه متفکر با لپ های قرمز از خجالت)
قالبتون خیلی خوشگل شده...مبارک باشه.
در ضمن این داستان مرداب هم واقعا قشنگ بود...
بوس

سلام عزیزم...
به به به...اصن تو معلومه که باهوشی...اصن همین که دیدمت فهمیدم ...(من تو رو دیدم آیا؟؟؟)
نیشششششششششش...
ممنونم...چشات قشنگ میبینه...
مرسی عزیزم...لطف داری...
بوسسسسسس

ساندی شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:11 ب.ظ http://blueesky.blogsky.com

همسایه عزیزم اگه لینکت کنم اشکالی نداره؟

خواهش میکنم...باعث افتخاره...

بهار شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ http://www.nashenase_hamdel.blogfa.com

سلام.قالب جدیدت مبارک.خیلی خوشگله.۱سوال:این کله های بامزه را از کجا می آورید؟آخه من تازه کارم

سلام عزیزم...
ممنونم...
آدرسش اینه: www.pic4ever.com

پسر خاموش pesarof شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.pesarof.blogfa.com

منو ببخش برات پیغام زیاد میدم ها آخه حتی نمیتونم تو وبلاگم هم برم ووبلاگهای دیگه فقط بعضی ها شون چون سیستمم ارور میده بازم منتظرم ها


دلم گرفت ای هم نفس

پرم شکست تو این قفس

تو این غبار تو این سکوت
توسط غریبه ای آشنا
چه بی صدا چه‌. نفس نفس

از این نامهربونیا دارم از غصه میمیرم

رفیق روز تنهایی یه روز دستاتو می گیرم

خواهش میکنم...منم اومدم..ارور داد...

چشم..مزاحم میشم...

پسر خاموش pesarof شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 05:03 ب.ظ http://www.pesarof.blogfa.com

ببخشید فضولی نباشه ها چرا آپ نمکنید

آپ کردم..اما درد و دله...

بهرام شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:08 ب.ظ

اصلا باحال نیستی من با ۱۰۰۰۰دختر مثل تو دوست بودم ولی تو خیلی ...

فکر نکنم راجع به باحال بودنم نظر خواهی کرده باشم...شما دیگه کلا اوضاع احوالت معلومه که...من نظری ندارم!!

بهرام شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:13 ب.ظ

برو به زندگیت برس

می رسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد