نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

تولدت مبارک!!!

 Wishing you a wonderful Birthday

تقریبا ۲ سال پیش،یه پسری اومد توی زندگی من که وقتی مدتی از آشناییمون گذشت،تصمیم به ازدواج گرفتیم!!(مثل تمام دختر پسرایی که یه دفعه میزنه به سرشون!!)این پسر یه پسر عمو داشت که اسمشو اینجا میگیم کیارش!(اسمش یه اسم قشنگه که خیلی دوست دارم!)...کیارش از من ۶سال کوچیکتر بود..با هم خیلی صمیمی شدیم طوری که گاهی پسره میگفت تو انقدر که با کیارش صمیمی هستی با من نیستی و منو دوست داری و این حرفا... 

اما انکه چرا با هم صمیمی شدیم...من و کیارش با هم خیلی شوخی میکردیم و همین شوخیا مارو به هم نزدیک کرد و یه روزی رسید که حرفای نگفته زندگیمونو که به کسی نگفته بودیم بهم میگفتیم...کیارش به من میگفت آجی و من انقدر از شنیدن این کلمه از زبونش که با یه لحن خاصی میگفت غرق لذت میشدم که دوست داشتم بچلونمش!!! 

گذشت و گذشت تا یه روزی دیدم من و پسره فاصله مون شده زمین تا آسمون . خواستم که دیگه این رابطه نباشه...قبول نکرد اما من تصمیمو گرفتم...به کیارش گفت و به خیلیا که منو میشناختن اما تنها کسی که فقط به شنیدن حرفای پسره بسنده نکرد کیارش بود...یادمه رفتم پیشش و با هم رفتیم کافی شاپ و تمام ماجرا رو براش تعریف کردم و خلاصه کلی حرف زدیم.... 

من هنوزم با کیارش در ارتباطم...هنوزم وقتی صداشو میشنوم ذوق میکنم...هنوزم وقتی میگه آجی،غرق لذت میشم...هنوزم حس میکنم تنها پسر پاکیه که دیدم و هنوزم اندازه ی خواهرم دوسش دارم... 

و اما 

امروز تولد داداشیه منه...تنها کسی که از صمیم قلبم بهش گفتم داداشی... 

کیارش جان،امروز که بعد از مدتها صداتو شنیدم یه حس خوب بهم دست داد...حس روزای خوبی که داشتیم...امیدوارم این کسی که امروز بهم گفتی دوسش داری قدر یه دونه داداش منو بدونه...دلم برات خیلی تنگ شده و بدون که همیشه و همیشه و همیشه دوستت دارم...تو تنها کسی بودی و هستی که وقتی دلم میگیره و مشکلات بهم فشار میاره بهم آرامش میدی... 

برات آرزوی بهترینا رو دارم...تو سختیایی کشیدی که تحملش از عهده ی هم سن و سالات شاید برنیاد اما تو تحمل کردی و شاید به خاطر اینه که خیلی بزرگتر از سنت رفتار میکنی...امیدوارم یه روزی بشه که بهم بگی نیلوفر،من به آرامش کامل رسیدم تو زندگیم.. 

تولدت مبارک پسرک دوست داشتنی

نگران نباش...

یه کم سخته...وقتی میبینی توی یه سراشیبی افتادی که میتونی تخته گاز بری جلو...یه دفعه انگار یکی همچین ترمز دستیو میکشه که شتلق! میخوری تو در و دیوار.... 

حالا طرف به هیچ جاشم نیست که این کارو کرده...بعد تازه فکر کن که این طرف،به طرفهایی تبدیل بشه که تو با هفت جد پشتتم نمیتونین از پسش بربیاین!!! 

فقط میتونی دلتو خوش کنی به اون دوستایی که صاف تو چشات نگاه میکنن و میگن تو نگران نباش،هرکس بخواد تو رو اذیت کنه باید از روی ما رد شه... 

وقتی به عمق چشاشون نگاه میکنی،انقد زلاله که اشک تو چشات جمع میشه...یه بار دیگه ته دلت قرص میشه... 

همه با هم یه دست یا علی میدین و... 

دوباره پیش به سوی موفقیت... 

 

پ.ن ۱ : دنیا پر از خوبیه...پر از شادیه...اگه نمیبینیم،چون ریزبین نیستیم... 

 

پ.ن ۲ : خدایا...ازت ممنونم به خاطر اینهمه کوه که پشتمه...مرسی به خاطر تک تکشون...

بازگشت نیلوفر!!!

سلاممممممممممم

بالاخره نت دار شدم!!!نمیدونم بعد اینهمه وقت دوری از چی بگم و از چی حرف بزنم...اتفاقات زیادی تو این مدت واسه من افتاده...زندگیم تغییرات زیادی کرده...دیگه اون نیلوفری نیستم که یه روزی مینشست پشت این کامی جونو پست مینوشت...راضیم از این تغییرات!!! 

خب عرضم به حضور انورتون که به ما خیلی زیاد خوش میگذره...تو محل کارم،تو خونه،و تو همه جا!!...خونمونو عوض کردیم که این خونه جدیدو خیلی دوست دارم...(یادم رفته نوشتنو...نمیدونم چجوری باید بنویسم)... 

اقا من به خاطر اینکه مدت مدیدی نبودم الان جدا نوشتن یادم رفته...یاری کنین که یادم بیاد...فقط یه چیزی بگم:واقعا دلم واسه اینجا و دوستام تنگیده بود...میخوام برم وبلاگاتونو بخونم...  

 فعلا...