نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

برو بابا کشکتو بساب!

هر رفیقی راهی با من،۲،۳ روزی همسفر بود 

ادعای هر رفاقت،واسه من چه زود گذر بود... 

 

طرف تازه اومده تو فک و فامیلمون...از قبل یه آشناییه خانوادگی و بعدشم خوشش اومد از یکی از دخترای ما!!!!و همچین عشقه زد بالا!!!تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net 

 

مام که از قبل با آقا همکار بودیم و دوست هم بودیم(خدایی نکرده،زبونم لال،نه از اون دوستیاهاااا!) و خب شماره شو داشتیم و sms هم بهم میدادیم...از اونجایی که این دختر ما هم فوق العاده حساسن و تمام دوست پسرایی که داشتن رو می خواستن از چنگش دربیارن و مردم اصولا جز قُر زدن دوست پسرای این کار دیگه ای بلد نیستن،ما یه لفظ داداش بستیم به آقاهه!!!حالا الحق که داداشانه هم رفتار کردا و چند جا پشتم دراومد! 

اما از همونجا که دختره همونجوریه که عرض کردم خدمتتون،پسره به من پیامک!داده که:دیگه به من نه زنگ میزنی نه sms میدی،دلیلشم کاملا شخصیه.همین!!!(توجه داشته باشین که ای همین گفتنشون و کلا پیامکشون باعث شد که فک من بچسبه زمین و یه دو ساعتی باهاش کلنجار برم که جاش بندازم!)...

بعد میگم چرا؟میگه نمیخوام حرف و حدیثی پیش بیاد!!!! 

آقا من جدا موندم چرا ملت انقدررررررررررررررر اعتماد به نفس کاذب دارن؟چرا واقعا؟ 

به مامی گفتم،قیافه شو همچین کرد که احساس کردم می خواد بزنه تو سر دختره!!!یکی نیست بهش بگه آخه زن حسابی!اینهمه مرد اصلا!!آخه مگه من اسکلم بیام نامزد!محترم شما رو قُر بزنم؟...اصلا آخه این چیزا تو استیل ما نیست بابا،مگه فیلم هندیه؟والا.... 

و جالبتر اینکه خانم و آقا فکر میکنن کلا همه می خوان رابطه ی حسنه ی این زوج جوونو بریزن به هم!!!... 

پی نوشت ۱:اگه حرفش زده بشه دلم میخواد خیلی بلند بگم جمع کنین بابا خودتونو!!   

پی نوشت ۲:طرف خیلی ادعای رفاقت و برادری میکرد!!!

نتیجه اخلاقی:اگه هر کی بهت همچین حرفی زد،همون اول کار انگشت ب.ی.ل.ا.خ خودتو بکن تو چشمش که دیگه زر نزنه!!! 

تولدت مبارک!!!

 Wishing you a wonderful Birthday

تقریبا ۲ سال پیش،یه پسری اومد توی زندگی من که وقتی مدتی از آشناییمون گذشت،تصمیم به ازدواج گرفتیم!!(مثل تمام دختر پسرایی که یه دفعه میزنه به سرشون!!)این پسر یه پسر عمو داشت که اسمشو اینجا میگیم کیارش!(اسمش یه اسم قشنگه که خیلی دوست دارم!)...کیارش از من ۶سال کوچیکتر بود..با هم خیلی صمیمی شدیم طوری که گاهی پسره میگفت تو انقدر که با کیارش صمیمی هستی با من نیستی و منو دوست داری و این حرفا... 

اما انکه چرا با هم صمیمی شدیم...من و کیارش با هم خیلی شوخی میکردیم و همین شوخیا مارو به هم نزدیک کرد و یه روزی رسید که حرفای نگفته زندگیمونو که به کسی نگفته بودیم بهم میگفتیم...کیارش به من میگفت آجی و من انقدر از شنیدن این کلمه از زبونش که با یه لحن خاصی میگفت غرق لذت میشدم که دوست داشتم بچلونمش!!! 

گذشت و گذشت تا یه روزی دیدم من و پسره فاصله مون شده زمین تا آسمون . خواستم که دیگه این رابطه نباشه...قبول نکرد اما من تصمیمو گرفتم...به کیارش گفت و به خیلیا که منو میشناختن اما تنها کسی که فقط به شنیدن حرفای پسره بسنده نکرد کیارش بود...یادمه رفتم پیشش و با هم رفتیم کافی شاپ و تمام ماجرا رو براش تعریف کردم و خلاصه کلی حرف زدیم.... 

من هنوزم با کیارش در ارتباطم...هنوزم وقتی صداشو میشنوم ذوق میکنم...هنوزم وقتی میگه آجی،غرق لذت میشم...هنوزم حس میکنم تنها پسر پاکیه که دیدم و هنوزم اندازه ی خواهرم دوسش دارم... 

و اما 

امروز تولد داداشیه منه...تنها کسی که از صمیم قلبم بهش گفتم داداشی... 

کیارش جان،امروز که بعد از مدتها صداتو شنیدم یه حس خوب بهم دست داد...حس روزای خوبی که داشتیم...امیدوارم این کسی که امروز بهم گفتی دوسش داری قدر یه دونه داداش منو بدونه...دلم برات خیلی تنگ شده و بدون که همیشه و همیشه و همیشه دوستت دارم...تو تنها کسی بودی و هستی که وقتی دلم میگیره و مشکلات بهم فشار میاره بهم آرامش میدی... 

برات آرزوی بهترینا رو دارم...تو سختیایی کشیدی که تحملش از عهده ی هم سن و سالات شاید برنیاد اما تو تحمل کردی و شاید به خاطر اینه که خیلی بزرگتر از سنت رفتار میکنی...امیدوارم یه روزی بشه که بهم بگی نیلوفر،من به آرامش کامل رسیدم تو زندگیم.. 

تولدت مبارک پسرک دوست داشتنی