نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

دلم می خواد!!

هوا خیلی گرمه...خورشید تو تابیدن داره سنگ تموم میزاره...من آفتابو دوست ندارم...یعنی ازش متنفرم...آخه تو آفتاب سردرد میگیرم...دوست دارم آسمون همیشه ابری باشه...همه میگن آسمون که ابری باشه،دل آدم میگیره...اما من اینطوری فکر نمیکنم...به نظرم وقتی هوا ابریه آدم احساس میکنه زندگی جریان داره...وقتی باد میوزه تو شاخه های درختا احساس میکنی درختا دارن زیبایی و سرسبزیشونو به رخت میکشن...اما چه زیبا این کارو میکنن...آدم حسودیش نمیشه!!!!!!!!!!!!!!

دلمم ابری شده ...آسمون ابری خوبه اما دل ابری نه!!...چند روزیه ابرا روی خورشید دلمو پوشوندن...آسمون دلم تا حالا اینجوری ابری نشده بود...انگار یه جور خیلی عجیبی گرفته...متفاوت با همیشه...دلم یه دوست خیلی نزدیک می خواد...دوستی که همش پیشم باشه...یه دختر آروم و صبور...هم قد خودمم باشه!!!...من با قد بلندا معذب میشم آخه!!!...۳،۴ سال پیش همیشه کفشای بلند میپوشیدم و از قدم ناراضی بودم...برام اینخاطره ها خیلی دورتر از ۳،۴ سال پیش میاد!!!...قد بلند!!!!!!...چقد من حسودم!!!...اصلا ولش کن...داشتم میگفتم...دلم یه دونه از این دوستای صمیمی می خواد که همش پیشم باشه...همه کارامونو با هم انجام بدیم...هر جا میریم با هم بریم...اصن دلم می خواد بشیم یه روح در دو بدن!!!

دلم می خواد برم شمال...عاشق دریا و جنگلم...راه رفتن تو ساحل موقع غروب آفتاب...هر وقت میریم شمال غروبا من غیبم میزنه...همه دیگه میدونن کجام!!!...

الان دلم یه ساحل شنی می خواد...یه چوب بلند بگیرم تو دستم و همون جوری که صدای موجا رو میشنوم روی شنا شکل بکشم...نمیدونم چرا هر بار چوبو تو دستم میگیرم اولین شکلی که رو شن و ماسه ها میکشم، شکل یه قلبه!!!

دلم الان یه هوای ابری با یه عالمه بارون می خواد!!...اگه رعد و برقم بشه که دیگه نور اعلی نوره!!...من رعد و برقو دوست دارم!!...دلم یه دل آفتابی می خواد...تو این دو سه روز فهمیدم دل ابری اصن خوب نیست!!!

دلم می خواد زیر بارون راه برم...دلم می خواد وقتی زیر بارون راه میرم خیسه خیس بشم...مثل موش آبکشیده!!...دلم می خواد با دو پا بپرم تو چاله های خیابون که آب بارون توش جمع شده...اون موقعها که میرفتم مدرسه هر وقت بارون میومد با دو پا میپریدم تو چاله های کوچولویی که آب توش جمع شده بود و آبش می پاشید به دوستام...چقد فحش میخوردم!!!

دلم می خواست شهرام برگرده...اون یه چیز دیگه بود...مهربون، همدل، همراز...هیچکسی با هیچ اسمی نمیتونه جای شهرامو بگیره...هیچکس!!!

دلم یه دونه صندلی از اینایی که میشینی روش تاب میخوره،میخواد که توی ایوون یه ویلا باشه!!!...بعد بشینم روش و آروم تاب بخورم و منظره سرسبز اطرافمو ببینم...

یکی به من میگفت تو خیلی رویایی هستی...خوب خودمم میدونم!!...رویا از واقعیت خیلی قشنگتره...یادمه بهش راجع به این چیزایی که دلم می خواست گفتم...بهم گفت برو بابا دلت خوشه!!!...عجب آدمی بوداااااااا...ذوق و شوقمو ترور کرد!!...

دلم می خواست بلد بودم سازدهنی میزدم...عاشق ساز دهنیم!!

دلم می خواد یه بار ...فقط یه بارم شده تنهایی برم شمال...تنهای تنها...دلم می خواد با خودم خلوت کنم...دلم می خواد با خودم حرف بزنم...چرا اگه آدم با خودش حرف بزنه میگن دیوونست؟...خوب اصن هرچی می خوان بگن...هر کاریم بکنی پشت سرت همیشه یه حرفی درمیارن...حالا بگن دیوونه!!!...چی میشه مگه؟؟؟!!!...

اوووووووووووووههههههه...چه دلی دارم!!...چقد چیز میز دلش می خواد!!...خدا بیامرزه مامان جونو...میگفت:یه دل دارم قشنگه، ولش کنی یه دشته، جمعش کنی یه مشته!!!

دلم...دلم می خواد!!!...

 

دل من دیگه خطا نکن، با غریبه ها وفا نکن

                                                          زندگی رو باختی دل من، مردومو شناختی دل من

تا به کی سراپا حقیقتی، تا به کی خرابه محبتی

                                                               همنشین این و اون میشی،خسته و پریشون ،خون میشی

دشت بخت تو کویر میشه

                                 مرغ آرزوت اسیر میشه

رو به روت سراب،پشت سر خراب

                                           رو به روت سراب،پشت سر خراب

ساکت و صبوری دل من، مثل بوف کوری دل من

                                                             زندگی رو باختی دل من، مردومو شناختی دل من 

 

نظرات 37 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:01 ب.ظ http://ketabe-zendegim.mihanblog.com

یه خاله دارم . هرجا نباید صداش در بیاد بلند حرف میزنه و ابرویه ادم رو میبره
برا پست پایین چرا پینگ نکردی . الان فهمیدم

من تازه وارد پینگر شدم...حالا شهرزاد ما زیادم آبرو بر نیست...کمی!!!!!!!!!

دختر آریایی پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:44 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام نیلوفر جون.....
خوبی خانم؟/؟
نگی بی معرفتی هااااا....نبودم....۱ ماه نبودم....
دیروز تازه اومدم....
خونه ی جدید مبارکه.....اینجا خیلی قشنگه.....
تبریک میگم.....
ببخشید دسته خالی اومدم....ولی خب دسته خالی خالی هم نبودم...... گللللل.....
اینو همرام آوردم.....قابلتو نداره....
بوس بوس....

فعلا....

سلام عزیزممممممممممممممممم
قربونت برم مرسی...
میدونم که تو غیب میشی یه دفه...من همچین چیزی هیچ وقت نمیگم...
مرسی عزیزم...لطف داری...
ممنون...
تو خودت گلی عزیزم...
مرسی...
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس

فعلا...

مرجان پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:22 ب.ظ

نیلوی خودم
اونجایی که نوشته بودی کارته گیر کرده بوده توی دستگاه کلی خندیدم . من هوس کردم یه بار با این شهرزادتون برم بیرون ، برام مهم نیست آبرو ریزی بشه فقط میخوام بخندم (نیش)

برقرار باشی

جونم...
یه سوژه ایه...باهاش بری بیرون انقد اسکل بازی در میاره روده بر میشی...
منم دوس دارم با هم بریم بیرون...
منم دوس دارم فقط بخندم...

زنده باشی دخترممم (نیشششششش)

بنفشه پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:06 ب.ظ http://banafshehh.persianblog.com

سلام نیلو جونم.. من برگشتم..جات خالی. کلی خوش گذشت.. میگم من از اون هام که اصلا نمیتونم جلوی خندمو بگیرم.. آبرو ریزی میکنم..اگه یکی چیز ضایعی بگه یا سوتی بده همونجا ولو میشم.. مایع آبروریزی خفن هستم!

سلام عزیزم...رسیدن بخیر گلم...دوستان به جای ما...منم دقیقا همینم...تازه من علاوه بر اینکه ولو میشم قهقهه هم میزنم :))

شاذه جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:30 ق.ظ

سلام
خیلی باخاله این دختره(خنده) مام یه دختری تو آشناهامون داریم همینجوریاس. البته الان که بزرگ شده دیگه خیلی متین شده. ولی وای وقتی بچه بود!!! آی می خندیدیم. مثلا مسافرت بودیم. چهارده پونزده سالش بود. قدشم بلند بود. جلو در آسانسور هتل تو یکی از طبقه ها نشسته بود رو زمین پاهاشم دراز کرده بود داد می زد من آدامس می خوامممممم تا آخرش یکی بالاخره دلش به رحم اومد واسش خرید!!!
منم وقت خستگی خوابم نمی بره. یا قهوه می خورم یا استامینوفن یا هردو! اگه فوری بخوابم خیلی خوب می خوابم. ولی الان که حضور شمام و ساعت دوونیم صبحه، هم قهوه خوردم هم کوکا هم چایی و هم کاکائو... نمی دونم چرا خوابم نمیاد؟!

سلام خانم...
آخی...حالا اون که بچه بوده...شهرزاد ۱۷ سالشه هیکلنم از من گنده تره و انقد آبروریزه... :))
من همینجوری کم خسته باشم میخوابم...اگه خیلی خیلی خسته باشم خوابم نمیبره مخصوصا اینکه پاهامم درد بگیره ... :(
من میدونم!!!!...عین خودم خیلی خسته ای:(...خسته نباشی مامانیه فاطمه...تازه مگه قرار نبود اگه خواستی تلفنی صحبت کردنو امتحان کنی من اول صف باشم؟؟!!...:((((((((((

محمد رضا جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 ق.ظ

پس نوشت به خانوم مرجان:
لطفن از این ضمیر یا صفت ملکیت به جا استفاده کن!
یا اینکه حداقل نه در قبال مال مردم!
نیلو هم برا خودمونه! p-:
؛)
* خب عزیز من تو که بی کاری ... به تنوع تو پیم شد رفتی!
بی چاهر شهرزاد... دلت میاد دختر به این با نمکی! چی وجشی!؟!؟! :-o
؛)
:)) بد شانسم که بوده!
* خدا خیلی بهتون رحم کرده شما هر روز با هم نمی رین بیرون... از اون مهمتر هر روز با مترو نمی رین!
:)
* آخر نگگفتی خونه ی ملی اینا خوب بود یا نه!
:-*

قابل توجه مرجان جون... :))
؛)
آخه آدم مگه عقلش کمه دنبال این تنوعا اونم تو گرما باشه!!!!!!!!...
بیچاره...دلم میخواد یه روز با این بیچاره بگردی...اون وقت میگی بیچاره محمد رضا!!!!!!!!:)))
اوف خیلی بد شانسه...
این نکته دومش خیلی مهم بود...خدا به ما رحم کرده واقعا :)
آره ...خونه که خوب بود...ولی راهش خیلی دور بود!!!!!
:)

مرجان جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:02 ب.ظ

سلام بر نیلوی ناز و خوشکل و ملوسه خودممممممممم فقط خوده خودممممممممم

قابله توجه محمد رضا جان : حسود رو بردن جهنم جارو به دمبش می بست ! ( ضرب المثله قشنگی بود نه ؟)

خندههههههههههههههههههههه

سلام بر مرجان عزیزه قشنگه گوگولیه جوجوی خودم...فقط خوده خودمممممممم

خیلی قشنگ بود...

نیشششششششششششش

بنفشه جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:17 ب.ظ

سلام
خوبی نیلو جونم

اره خدایی خال میده با ایت ادما بیرون رفتن
منم دارم از این سوژه ها اما نمی دونم چرا خال نمیکنم زیاد باعاشون گز کنم
هوا خیلی گرم شده بیرون میری مواظب باش گرمازده تشی گلم

سلام بنفشه جونم...

خوبم تو خوبی گلم؟....
خوب نه همیشه...بعضی وقتا...زیادیشم خوب نیست...
قربونت برم...چشم مواظبم

شاذه جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:08 ب.ظ

سلام نیلو جون
حافظیه ی نم کشیده ی قروقاطی من معرف حضورتون نیست؟! شرمنده اصلاً یادم نبود همچین قراری گذاشتیم! یه شب نصف شب یهویی تصمیم گرفتم با دخملم درددلی کنم، شماره گرفتم زنگ زدم. تازه منو با تو عوضی گرفته بود!!! هی می گه نیلوفر... می گم بابا من شاذه ام!!!
حالا اگه شماره بدی جبران می کنم.

سلام خانمی....
یه کمی چرا... :))منم یادم نیست(خندهههههههه)...آره هی میگفت شاذه صداش عین تو بود...میگفت اصن بهش نمیاد مامان باشه....فاطمه ست دیگه!!!!!!!
چشم...الان میام میدم... :))

نوشی جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:51 ب.ظ http://www.nuchi.blogsky.com

عزیزم مزه بیرون رفتن به همینه!!!
تازه این سی ما بلندگو که قورت میده هیچ...فکر می کنه فقطم خودش میشنوه که داره چی میگه...دوروبریا بیق اند

آره مزه شه...مزه؟؟؟!!!!!!!! :))
دقیقا شهرزادم همینه...اگه یه جا شلوغ باشه چون خودش صدای خودشو نمیشنوه فک میکنه بقیه هم نمیشنون...:)

محدثه جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:56 ب.ظ

سلام جیگر
خوبی
پست قبلیت خوندم طفلی عمو.هنوز اون روز که خونه شما گریه می کرد یادم نمیره.میگم کم مردی پیدا میشه اینقدر وفا دار زنش باشه.خوش بحال زن عمو.
اما راحت شد.نه؟

راستی نیلو این روزا امتحان دارم خیلی برام دعا کن.نمیدونی دیروز یکی از امتحانام که باید بیست میشدم اونقدر بد دادم که حد وحساب نداشت.اصلا باورم نمیشه.سوالا هم آسون بود اما از اسونی بد دادم.همه چیز سر جلسه یادم رفته بود.از دیروز تا حالا کارم شده گریه.البته همه بچه بد دادن.
میدونی دوست داشتم زمان به عقب برمیگشت.همون موقع که باید انتخاب رشتهمی کردیم.اون وقت میرفتم هنرستان.با اینکه خیلی ها ارزوشون رشته من میخوندن.اما من اصلا حوصله خوندن این درسارو ندارم.کاش چیزی به اسم دانشگاه وجود نداشت.خیلی غیر منطقی دارم حرف میزنم نه؟
اما میدونم تو هم با من موافقی نه؟
تو چی درسای دانشگات میخونی؟البته تو بچه زرنگی با ما فرق داری
راستی دلت باید به ملیحه بگی هندونه.اونم همچین ادم خوش هیکلی.
شهرزاد هم بجای من ببوس .چون خیلی دوستش دارم.
فعلا

سلام عزیزممممممممم
خوبم...تو چطوری؟؟؟
آره خوب...منم دلم میسوزه...اما مامان جون فقط از مریضی راحت شد وگرنه غم دیگه ای فک نکنم داشت...
چشم دعا میکنم...هزار بار بهت نگفتم برای چیزی که گذشته گریه نکن؟؟؟...نه غیر منطقی نیست...خودم خیلی این آرزو رو کردم...یادته که چقد سر این کنکور لعنتی اذیت شدم...اه اه اه...
موافقم صد در صد!!!!!!!
آره میخونم بابا...من؟؟؟بچه زرنگ؟؟؟(خنده)...ملیحه دوران خوش هیکلیش تموم شد جونم (نیش)...شهرزادم میبوسم تازه اون که بوس میکنه همه صورتمو تفی میکنه...از دست این شهرزاد...منو دوست نداری؟؟ :((
فعلا

ژ یگولو شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:40 ق.ظ

سلامممممممممم نیلو جان...

خوبی؟

وای چقده اپیدی من عقب افتادم..ولی الان هر سه تاشو خوندم...

شهر طلایی:..هم از شعره لذت بردم و هم دلم خیلی خیلی گرفت..واقعا شعر قشنگی بود با معنی..یعنی من خیلی دوست داشتم...کاش روزی بیاد که دیگه اون بچه ها رو نبینیم گوشه کنار خیابون...

کی مقصره :
به نظر من هم همه مقصرن و هم هیچکس...ادم اینچیرا رو که میبینه یا موخونه یا میشنوه به فکر میفته که واسه ازدواج حتی واسه زن گرفتن واسه یه پیرمرد هم باید قبلش تحقیق کرد و پرس و جو کرد از اطرافیان اون زنه مثلا...ولی خب شایدم قسمت بابا بزرگت این بوده که بعد از ۴۰ سال با ارامش زندگی کردن کنار یه زن خوب و قانع اینجوریشم ببینه و تحمل کنه...راستی من از همون اوله داستانه فهمیدم یا بابا بزرگته اون پیره مرده یا یکی از اشناهاتونه...حدس زدم خودم...
ولی حالا بگردین با تحقیق یه زن خوب واسش پیدا کنین بنده خدا گناه داره تنهایی...

و اما این پستت :
من ترجیح میدم با اینجور ادمی بیرون نرم..اخه بیشتر از اینکه بتونم بخندم به کاراش حرص میخورم و خجالت میکشم..نمیدونم چرا ولی دست خودم نیست...

خب نیلو جان..خوب و خوش باشی و سلامت..فعلا..یا حق...

سلامممممممم ژیگول پیگولیییی...
خوبم تو خوبی؟؟...
من این روزا هی حرفم میاد هیج جا رم ندارم عین اینجا بیام توش ورور کنم :))

منم دلم میگیره...وقتی این بچه ها رو میبینم...میگن خیلی از گداها مال زیادی دارن...اما در مورد بچه ها صدق نمیکنه...خیلیاشونو دزدیدن...خیلیاشون اجاره این...نمیدونم چی بگم!!!!!!!

تحقیق!!...چیزی که ما به خاطر سن پدر بزرگم فراموش کردیم....آره ولی به نظر من با همون تحقیق میشد جلوی این ازدواجو گرفت که الان 8 میلیون نمیرفت زیر بدهی...در مورد زنم که میگه دیگه زن نمی خوام!!!!!!!!!!...

من زیاد حرص نمیخورم...ترجیح میدم بخندم...گرچه نگاه بعضیا که به ما به عنوان دختر جلف نگاه میکنن هم هست...اما مهم نیست!!!

تو هم همینطور...ممنون از وقتی که گذاشتی...در ضمن این بی معرفتیه منم به بزرگیه خودت ببخش...میدونم که کم سر میزنم....به خاطر درسامه...
فعلا

فاطمه شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ق.ظ

وااااااااا

چه زود آپیدی عقب وموندم
برم بخونممممممم

بوسسسسسسسسس

واااااااااااااااااااا

برو جدیدرو بخون...

بوسسسسسسسسسس

مهران شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام

منم چند وقته دیگه صدای رعدو برق به گوشم نخورده ...کوچولو تر که بودم میترسیدم از رعد و برق :((

این پست جدیدت خیلی غمگینه و با اون اهنگ داریوش غمش به اوج میرسه ... :((

ادم خوبه رویایی باشه اما خوب نیست با رویاهاش زندگی کنه ..

موفق باشی و پایدار ..:))

سلامممممممممم...چطوری یا نه؟؟؟

من خوشم میاد...ترسووووووو (زبون)

آره غمگینه (گریهههههههههههه)

آره رویایی بودن اصلا خوب نیست...اصلا

موفق باشی و پایدارترررر :)

مهران شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:40 ق.ظ

تازشم این دوپسته نوشتن رو تقلب کردی :)))))

آره دیگه...دیدم بعضیا مینویسن گفتم منم بنویسم...
حالا به نظرت اون بعضیا ناراحت نمیشن؟؟؟؟؟؟؟؟ :))))))))))

مهران شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ق.ظ

این نوشته ات خیلی به دلم نشست ...حتی میتونی اونو به یه بازی تبدیل کنی ....یه بازی به اسم دلم میخواد !! ...خیلی ها خیلی چیزا دلشون میخواد و میتونن مثه تو توی یه پست بنویسن !!

واییییی...بابا اینهمه تعریف میکنی من سکته میکنماااااااا...
فکر خوبیه...
بازی!!!...یه فراخوان عمومی میدم حالا...چون تو پیشنهاد دادی تو هم باید بازی کنیا...نیای تو کامنتدونیه من بازیو اجرا کنی یا ناز کنی بگی من بازی نمیکنم... :(

یوسف شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ب.ظ http://littlestar.persianblog.com

سلام نیلوفر عزیزم..خوبی؟!..
نبینم غمگین باشی گلم! :)

منم عاشق هوای ابری هستم..شاید بخاطر این که اجسام و هر چی تو طبیعته بدون جلا و درخشش اونطور که هستن خودشونو نشون می دن!..من عاشق هوای بارونی و رعدوبرقم!!..یه جورایی با هر قطره بغضم می گیره و با صدای رعدش فریاد ناله هام می ره هوا!!..اونقد که با هوای ابری یکی می شم و بارو اشکامو می شوره و رعد فریاد منو محو می کنه..
ما همه تنهایی گلم..منم عاشق شمال و شرسبزیم..هر جا که جنگل باشه و دریا..گاهی دوست دارم تنها باشم..اما الان که فک می کنم اونجور جاها رو با یاد و دوست دوست دارم!!..کسی که از ته دل و بی ریا دوستم داشته باشه و کنارم باشه..کسی که تا حالا نیافتم..همین برام تلخه!..همین باعث تنهاییام شده!..می گن تنهایی رو عشقه..اما همیشه نه!..نمی خوام عادت کنم..اما امیدوارم روز دلتنگی هام هم به پایان برسه!! :)

ماجرای مترو جالب بود!..یکی از دوستان می گفت تو مترو همه مثه وحشی ها می مونن!!به دنبال جا و رسیدن به مقصد..اونقدر که یکی اومد رو موبایلش نشست فاتح ال سیدیشو خوند!!:)) منم یه بار می خواستم سوار اتوبوس بشم دریغ از جوب!..پامو که گذاشتم به جای پله افتادم تو جوب!!:)))حالا خوبه خالی بود!!..اما ضایه شدم چون استادم اونجا منتظر اتوبوس بود!!!.. :))))))

همیشه شاد ببینمت گلم..هر چند غم با همه لحظه های دلتنگی و غربتش طبیعیه!!......

سلام یوسف عزیز...خوبم ممنون ...تو خوبی؟
ممنونم آقا پسر گل... :)

هوای ابری خیلی زیباست...به قول تو همه اجسام بدون درخشش خودشونو نشون میدن...من خودم وقتی آفتاب باشه به هیچ چیز نگاه نمیکنم...نور آفتاب اذیتم میکنه اما تو هوای ابری تازه زیباییارو میبینم...منم عاشق بارون و رعد و برقم...منم با هر قطره ش بغضم میگیره اما با رعد و برقش ساکت و خاموشم...اون به جای من داد میزنه...انقدر که صداش به گوش همه مردم شهر میرسه...
شمال!!!...تنها جایی که ازش سیر نمیشم...اگه قرار بود توی شهری غیر از تهران باشم یکی از شهرای شمالی رو انتخاب میکردم....میدونی چیه یوسف...منم دلم میخواد کسی باشه تو لحظه های تنهاییم...کسی که دوسش داشته باشم....حتی اگه خودش کنارم نباشه یادش و فکرش و احساسش برام کافیه...اما منم هنوز نیافتمش...تا وقتی که پیداش نکردم این تنهایی رو دوس دارم...من فقط دوس دارم چند روز با خودم خلوت کنم...امیدوارم دلتنگیاهی من و تو و همه به پایان برسه...!! :)

دوستت راست گفته...یه بار من و ملی رفتیم سوار شیم با اینکه جلوی درش بودیم اما همچین خانما منو پرت کردن عقب که ملی رفت تو ،در بسته شد و من جا موندم...مجبور شدم با قطار بعدی برم... :)))))
خیلی بده آدم جلوی استادش ضایع شه...برو خدا رو شکر کن جوبه خالی بوده :))))

ممنونم یوسف جان...تو هم همیشه شاد باشی...غم هم جزیی از زندگیه...باید باهاش کنار اومد !! :)

نیاز شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ

سلام....خوبی؟؟انگار سیستم اینجا هم دو قسمتی شده!!...هر دوشو خوندم...خوبه که بعضی وقتا با دوستان بری بیرون اینجوری روحیه ات هم عوض میشه...اما ترجیحا خیلی رو ادما حساب نکن...رو هیچ کس....ادمایی که رویایی هستن حساس هم هستن...سعی کن خودتو به هیچ احدی وابسته نکنی....
در ضمن من همیشه تصورم این بود که قدت بلنده...حالا مگه قدت چنده؟؟
شادتر ببینمت نازدونه خانوم...

سلام عزیزممممممممم...خوبم تو خوبی؟؟؟
آره یه تقلب کوچولو...واسه تنوع این کارو کردم...
حساب زیادی نمیشه کرد...رو هیچکس...
سعی میکنم...ولی قبول داری که سخته؟؟؟!!!
چه تصور خوبی داشتی تو (خنده)...قدم ۱۵۸ ،۱۵۹ سانت ناقابل(گریه)
مرسی گلدونه خانم...

نوشی شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.nuchi.blogsky.com

وای نیلو جونم نبینم دلت اینطوری گرفته باشه :(
حیف که من نی تونم جای اون دختره باشم...آخه یه ۱۰ سانتی...بی خیال .اما گوشای خوبی برای شنیدن دارم
عزیزم همه اون آدمایی که به رویا می خندن زندگی پوچی دارن
امیدوارم به همه اونایی که دلت میخواد زود برس.بارون یکی از قشنگترین نعمت های زندگیه

قربونت برم نوشی جونم....
تو قد بلندی نوشی...من حسودماااااااا (خنده)...عزیزم تو از دوستای خیلی خوب منی...خیلیم برام عزیزی
نمیدونم...اما با رویا زندگی کردن خوب نیست...زندگیه بدون رویا هم قشنگ نیست!!!!
ممنونم...امیدوارم تو هم به خواسته هات برسی...بارون خیلی خیلی خیلی قشنگه...یکی از بهترین نعمتا
مرسی نوشی عزیزم...

ژ یگولو یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ق.ظ

سلام نیلو جان...

خوبی؟
اولندش که نه اصلا..تو بیمعرفت نیستی..هروقت که بیای منو خوشحالم میکنی از ته دلم...میدونم فصل امتحاناته و بیشتر بچه ها گرفتارشن...ایشالا که موفق باشی عزیزم...

بعدشم خیلی از اونچیزای که دلت میخواد منم میخواد..مخصوصا بارونش و تناها بودن با خودم...
خیلی چیزا دلم میخواد مث دل خیلیا..چند وقته میخوام یه پست اساسی درباره خواستنیام بنویسم ولی وقت نمیشه..ولی مینویسمش...

خوش باشی و موفق عزیزم..فعلا...

سلام عزیزم...

ممنونم...تو خوبی؟
ممنون...مرسی که درک میکنی....

چه جالب...امیدوارم بهشون برسی...
آره بنویس...حتما...

مچکرم...تو هم همینطور...فعلا

فاطمه یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ق.ظ

نیلووووووووو

نیازززززززززززززززز
(گریه)

جانمممممممممممممممم

دیدم...چرا آخه؟...دیشب با هم اس ام اس بازی کردیم...حالش خوب بود که
(گریههههههههه)

بنفشه یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:04 ق.ظ

سلام نیلو جونم

نمیخواستم ناراحتتون کنم
اما اصلا حال خوبی ندارم
من به پوچی نرسیدم
نه بنظرم پوچی هم پوچه
هیچچیزی برام مهم نیستو از هیچی احساس رضایت نمیکنم
چطوری میتونم مسئله رو حل کنم
خیلی سخته
خیلی خیلی سخته


موجم ولی خاموش و خسته
با دستخوددر هم شکسته
اری من انکوه غرورم
درمانده و از پا نشسته

سلام عزیزم...

حال خوب؟؟!!!!...منم ندارم...
بنفشه عزیزم...میدونم سخته...چون هنوز خودمم نتونستم خیلی چیزا رو حل کنم...درکت میکنم...اما اینجا جاییه که حداقل میتونی ناراحتیاتو بنویسی...این خودش به آروم تر شدنت کمک میکنه...

امیدوارم دوران غم به پایان برسه...

اناربانو یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:12 ب.ظ http://pomegranate-lady.blogfa.com/

مردم معروف میشن دیگه تحویل نمیگیرین بابا یه نگاه به زیر پاتم بنداز بدک نیست نیلو خانوم

سلام عزیزمممممممممم...
معروف؟؟؟؟؟؟؟؟
من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا گیر درسم باور کن...میام پیشت انار خانم...در ضمن شما تاج سرین :))

سارا دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:32 ق.ظ http://saaaraaa.blogfa.com

آیا من قبلا اینجا اومده بودم احیانن؟

والا چی بگم...؟؟؟

سارا دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:33 ق.ظ http://saaaraaa.blogfa.com

ایا من قبلا هم اینجا اومده بودم احیانن<؟

نیدونم...

سارا دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:35 ق.ظ http://saaaraaa.blogfa.com

چواب مثبته............................بله.....


من اومده بودم ... ولی نگفتم که چه کسی مقصر است.

خوش به خالت که پدر بزرگت زندس....قدرشون رو بدون

ای ول...هورااااااااااااااااااااااااااا

پس چرا نشون نذاشتی؟؟!!!!!!...من میدونم مقصر کیه...مهران!!!!!!

چشم قدرشو میدونم...خدا رحمت کنه پدربزرگتو عزیزم...

کورش(k2-4u) دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:45 ق.ظ http://k2-4u.com

سلام وبلاگ زیبایی داری به من هم سر بزن
تک تولز یک دشمن سر سخت برای پسورد سندر ها
https://shabgard.org/forums/showthread.php?t=11731
http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/help%20Tak%20Tools%202%20Beta.GIF
http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/Tak%20Tools%202%20Beta.zip Send to all Plz

نیکو دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:02 ب.ظ http://banoo-b.persianblog.com

سلام نیلو فر جان
خیلی با احساس نو شتی ....
برات بهترینها را ارزو میکنم

سلام نیکو جان...
ممنونم عزیزم...
منم برات آرزوی بهترینا رو دارم

مرجان دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:14 ب.ظ

سلام نیلو جونم

منم مرجان ! با گیگیلی ! کجا میخوای بری تنهایی ؟ دختر میگیرنتا ؟ از من گفتن . خواستی بری شمال تنها نرو منو گیگیلی هم با خودت ببر. منو با خودت ببر ....... آه منو با خودت ببر

فدات شم

سلام عزیزم
رسیدن به خیر...
میدونم...من میبرمت حتما...بدون تو و گیگیلی که نمیرم هیجا...

تو رو با خودم میبرم...آه تو رو با خودم میبرم...

خدا نکنه..
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس

شاذه سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام نیلو گلی
آپ بنما پلیز!

سلام خانمی...
چشمممممممم...

فاطمه سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:30 ق.ظ

کسی خونه نیست؟؟!!:|

صابخونه الان مهمونیه خونه داییش...

مهران سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ب.ظ

تو نمیخوای اپ کنی دختر ؟

تنبل شدی باز :))

سلام عزیزم...
چرا می خوام...فردا ایشالله...
من که تنبل بودم...باز نداره که :)))

مرجان سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 ب.ظ

سلام نیلو جونم

خوبی عزیزم ؟ آقا اجازه ؟ کی میخوای آپ کنی ؟ آقا اجازه ؟ فردا آپ می کنی ؟ آقا اجازه ؟ ساعت چند آپ می کنی ؟
اه.......... دیدی این شاگرد مدرسه ای ها رو هی اجازه اجازه میگن ! خندهههههههههههه توی دهنه منم افتاده این چند روزه

میگم من اینجا رده پایی از نیش نیش میبینم . آدرسه وبلاگش چی بود ؟ در بدر دنبالشم ، میخوام براش کامنت بفرستم ولی لونه اشو پیدا نمی کنم

شاد باشی نیلو جونم

سلام عزیزم...

مرسی عزیزم...جانم؟...امروز...جانم...امروز...جانم...ظهر...
آره دیدم...منم اینجوری بودم....
خوبه که...همه میگم چه بچه ی باادبی :)))))

نیش نیشم هست...وبلاگشو حذف کرده فعلا...ولی سر میزنه...
بی لونه س فعلا...

تو هم شاد باشی عزیزم...

*+*+*سارا*+*+* چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ق.ظ http://saaaraaa.blogfa.com

تق تق تق

پاشو پاشو برو در رو باز کن بچه....

بس که تنبلی کردی و خوردی و خوابیدی داری جای خرس رو میگیری :دی

پاشو در رو باز کن نوشته ها و پست های جدید برات اووردیم که امروز آپ کنی.

من میشناسم شما را آیا؟احیانا؟شاید؟



جواب:

جواب آزمایش رو به این زودی ها نمیدن

کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه؟...

رفتم بابا چرا میزنی؟...کیه؟

مامانم که از قدیما به من میگفت خرس!!!!!!!!!!!...

خودم دارم ...اصلندشم نمیخوام شما بدین بهم...

من چی میشناسم آیا؟

جواب:
جواب آزمایشمونو ما گرفتیم...مثبت بود :)))

*+*+*سارا*+*+* جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:38 ب.ظ http://saaaraaa.blogfa.com

خوشحالم که مهمونی رفتن و سر زدن به دوستات خوشحالت ممیکنه.
در ضمن شعر های خوبی رو میخونی .... منم عاشق فریدون مشیری ام و خوب کردی که این شعرش رو گذاشتی اینجا یاد دوران دبیرستانم و دفتر شعرم افتادم.
از من میشنوی با شعر و شاعری اٌخت شو و با اینها آرامش بگیر...میدونی؟
یجورایی طبع لطیف ادم رو نوازش میکنه.
اینم شاعر های که من تقریبا اکثر شعراشون رو حفظم:
فروغ...مشیری...مصدق...گاها سهراب.
ولی شهریار و شهریار قنبری و رضا علیپور ..پروین اعتصامی رو هم دوست دارم....حافط هم که سردسته همه اینهاست و استادشون.
من همیشه برا کارام ازش(حافظ ) سوال میکنم و عجیب جوابم رو میده:)


دل من دیر زمانی است که میپندارد:
دوستی نیز گلی است...
مثل /نیلوفر/ و ناز
ساقه ترد ظریفی دارد....
بیگمان سنگدل است آنکه روا میدارد
جان این ساقه نازک را
¤دانسته¤
بیازارد....

موفق باشی

سلام سارا جونم...
ممنونم...
شعرای قشنگی داره...تازه دارم با شعر آشنا میشم...
دارم سعی میکنم...جدا یه آرامشی دارن بعضی شعرا...

وایییییییییی...خوشبحالت...
من زیاد فال حافظ نمیگیرم..نمیدونم چرا...سارا تو برام یکی میگیری؟

مرسی از شعرت گلکم...
لینکت میکنم البته با اجازه
تو هم موفق باشی

*+*+*سارا*+*+* جمعه 1 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:09 ب.ظ

آره عزیزم چرا نگیرم برات؟

نیت کن و بگو تا من برات بگیرم

ممنون گلکم منم حتما الان که میخوام آپ کنم لینکت میکنم

سلام عزیزم...مرسی...
نیت کردم....منتظرماااااا...
مرسی سارا جون...لطف میکنی گلم

*+*+*سارا*+*+* شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:47 ب.ظ

قسم به چشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
شراب خانگی ام بس می مغانه بیار
حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
خدای را می ام شستشوی خرقه کنید
که من نمیشنوم بوی خیر از این اوضاع
ببین که رقص کنان میرود به ناله چنگ
کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع
به عاشقان نظری کن به شکر این نعمت
که من غلام مطیعم تو پادشاه مطاع
به فیض جرعه جام تو تشنه ایم ولی
نمیکنیم دلیری نمیدهیم صداع
هنر نمیخرد ایام و بیش از اینم نیست
کجا روم به تجارت بدین کساد متاع
جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد
ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع
.....
من به خاطر تعلقات دنیوی با کسی دعوا و جنگی ندارم و این رو به بزرگیت قسم میخورم...من همیشه وفادار بودم و در دسترس الان که رقیب های تازه اومده باید من وداع کنم و جدا بشم:) من رو با می (مستی که نه با شراب باشه بلکه از خدا مست میشه)شستشو بدید ولی من از این اوضاع راضی نیستم و میدونم که عاقبتش خوب نیست
نگاه کن کسی که تو براش همه کاری میکنی به هر ساز این چنگ(زمونه٫دیگران)میرقصه و نه فقط به ساز تو
خدایا به ما عاشقان نظری کن و راه درست رو نشونمون بده چرا که تو شاه و بزرگی و خدای مایی و ما بنده های توییم و تو راه درست رو میدونی و ما از فهمیدنش عاجزیم...نشونمون بده.
ما تشنه این راهی هستیم که تو میگی ولی از بس که ترسو هسنتیم میترسیم که گوش کنیم و به اون راه بریم.
اوضاع جالبی نیست نه فقط در اینجا بلکه همه جا...من کجا برم که حرفم خریدار داشته باشه در حالی که همه حرف خودشون رو میزنند
پیشانی و چهره حافظ رو خدا از مهر نماز جدا نکنه که این خاکیه که من برات سجده میکنم تا تو همیشه با من و در کنار من باشی.

................
این کاری که میخوای انجام بدی اخر و عاقبت نداره به خدا توکل کن و سعی کن راه دیگه ای رو امتحان کنی و خدا رو فراموش نکن.

سلام سارا جونم...
مرسی...خودمم فکرشو میکردم...
مرسی گلم...
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد