نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

همینجوری!!

¤ آقای دکتر اوشکول زاده ی عزیز!!!...خدا آخر و عاقبت ما رو با این دانشگاه درپیته تو به خیر کنه!!!

¤ میدونین جلبک چیه؟!...میدونین آیکیوش چقدره؟!...خب، آیکیوی جلبک از آیکیوی طناز بیشتره!!..دختره ی خنگ موقع ثبت نام رفته انتخاب واحد کرده، شهریه رو ریخته، رفته امور مالی مهر و بیمه و همه ی این کارا رو کرده...بعد پرونده تشکیل نداده!!!!!!!!!!!!!!!

¤ دختر عمه های گرامی ۵شنبه شب تا جمعه بعدازظهر اینجا بودن...نازنین فیلمه عقد داییمو گذاشت که ببینن..از اون اول فیلم به من و نازنین و عموی عروس خندیدن تا آخر فیلم!!!...وای خدای بزرگ....چقدر اون موقع ها جوات!!! بودیم و خودمون خبر نداشتیم!..تازه قشنگ یادمه که اون روز هی میرفتم جلوی آینه خودمو نگاه میکردم و از خوشگلیه خودم لذت می بردم!!! ...بعدشم فیلم عروسیه سوده رو دیدیم...این دفعه دیگه از خجالت سرمو ننداختم جلو اینا پایین!!...تنها نکته ای که از این دو تا فیلم فهمیدم این بود که خیلی رقاصم چون هم سال ۷۸ (عقد داییم) و هم سال ۸۶ (عروسیه سوده) من یه دقیقه نشستم!!! همش اون وسط بودم!...

¤ آخ جوننننننننننننننننننن..دوم آذر عروسی داریم...مهدی و الهام!!

¤ اگه به من می گفتن هر جاتو که بخوای میتونی بری عمل کنی، من میگفتم بیاین منو باربی کنین!!..حالا هر جارو می خواین عمل کنین بسم الله!!!

¤ نمی دونم چرا اصلا علاقه ای به پختن برنج و خورشت ندارم!!!...تا حالا چند باری درست کردما اما اصلا یادم نمیمونه که بازم درست کنم!!!...در عوض انقد پختن این غذاهای فانتزی و جیگولیو دوس دارم ...همشونم یادم میمونه!!

¤ اگه مامانم می تونست این بلا رو سر کامپیوتر من میاورد ====>

¤ شهرزاد خانم تغییر دکوراسیون داده...یعنی موشی واسش یه قالب خوشمل ساخته...برین ببینین! همش پُر از ، از ایناست   !!

¤ یه دوست جونی دارم که سرما خورده بد جور...ایشالله خوب بشی زودتر 

¤ آهنگ این وبلاگم  واسه خودم پخش نمیشه...فقط صدای بارونش میاد!!

عنوان بی عنوان!!

¤ دیروز من تو اتاق بودمو مامانم تو آشپزخونه...بعد یهو مامانم داد زد که تو باز پای کامپیوتری و الهی این کامپیوترت بسوزه و از این چیزا...منم داد زدم که من دارم با این کتابه کار میکنم و چقد غر میزنی و ... خلاصه جفتمون آمپرمون رفت بالا و مامانم از آشپزخونه اومد سمت اتاق که مثلا یه ذره داد و هوار کنه سرِ من، منم از تو اتاق می خواستم برم تو آشپزخونه که یه ذره با هم دعوا کنیم!!...بعد یهو تو درگاه در خوردیم به همدیگه و منم از ترس سه متر پریدم هوا...نتیجه این شد که دوتایی پقی زدیم زیر خنده و قضیه ختم به خیر شد!!

¤ دیشب ساعت ۷ به نازنین میگم میای بریم بیرون من کارت بخرم؟ شبه، کوچه هم خلوته میترسم تنهای برم... خانم کلی ناز و ادا برای من درآورده (احتمالا منو با کس دیگه ای اشتباه گرفته بود!! )بعد لباس پوشید با هم رفتیم...حالا هی میگه الان برنگردیم خونه و یه ذره بچرخیم و نشون به اون نشون که عین این دیوونه ها از توی یه کوچه میرفتیم تو و از توی کوچه بالاییش میومدیم بیرون و برای اینکه یه کم این پیاده روی هیجان داشته باشه زنگ یه خونهه رو زدیم و در رفتیم!!

¤ دیشب دیر هنگام که پدربر روی مبل جلوس نموده بودند و داشتند برنامه های شنگوله بشقاب منگوله دار (م ا ه و ا ر ه) را نظاره مینمودند ما مانند دخترکان لوس رفتیم و خود را در آغوش ایشان جا دادیم و دستشان را بر شانه هایمان انداختیم و پدر مشغول نوازش ما شدند و به ناگاه نگاهمان به پاهای خود و پدر افتاد و این تصمیم را اتخاذ نمودم که از این پس از نیلوفر خانم به آقا نیلوفر  تغییر ماهیت دهیم و دلیلش را نیز به شما نمیگوییم!!!

¤ تازگیا مامانم دعا میکنه که من یا برم سر کار یا شوهر کنم که از شر من راحت شه!!! احتمالا اونیم که تا من میرم جایی میگه بیا خونه حوصلم سر رفته ، دلم تنگ شده عمه ی محترم میباشد!!

¤ خیلی دوست دارم برم سر کار فقط یه سوال برام پیش اومده...من برم سر کار، سر کار کجا بره اون وقت؟!؟!

بعدا نوشت: آهنگ وبلاگ مریمو کش رفتم...چه قدر نازه...مرسی مریم بانووووووووووووو

بیا ، اِی آقای جنتلمن!!!

¤ خدا می دونه من بچه کوچولو دوست دارم ، هی بچه می ندازه در آغوش من!! رومینا که فعلا اومده منو سرگرم کنه تا بچه های بعدی بیان!!...بچه ی عموم آبان به دنیا میاد و پریروز هم کشف کردم که دختر عموم حامله ست!! ...به ما هیچ ربطی نداره که جمعیت ایران زیاده...برین به اونا که ۵-۶ تا بچه دارن بگین!!‌ (هر کی ندونه خیال میکنه دارم از بچه های خودم حرف می زنم!)

¤ این سرما خوردگیم افتاده به جونمون!!...اول نازنین ، حالا ملیحه ، احتمالا چند روز دیگه هم من...فعلا که بینیم کیپ شده تا ببینیم خدا چی می خواد...خدا جونم من سرما نخورم پیلیز...این نازنین دو تا آمپول زده ، تو که میدونی من از آمپول می ترسم که قربونت برم!

¤ این هفته جواب امتحانم میاد..بابام گفته اگه قبول شدی که هیچی...اگه نشدی شوهرت میدم!! اونم فقط میدمت به افغانی!!

¤ دلم یَک عدد مهمونیه توپ می خواد!!..بزن و برقص...الحمدلله نامزدم تو خانواده مون زیاد داریم فقط نمیدونم چرا اینا عروسی نمیگیرن برن سر خونه زندگیشون این وسط ما هم یه فیضی ببریم!!(به طور مستقیم که به ما فیض نمی رسه! غیر مستقیم میرسه مثل مهمونی...فیضش مال عروس دوماده!)

¤ این حاج یونس داره منو دیوونه می کنه...با کمال بی شرمی همه زندگیشو داره به هم میریزه...انگار اونایی که سر پیری عاشق میشن وضعشون خرابتره !! (عشق پیری گر بجنبد ، سر به رسوایی زند)

¤ خونمون عین یخچال بود!! دیشب به بابام گفتیم برو به این نماینده ی گَنده دماغ بگو این شوفاژارو روشن کنن...نکته ی تعجب برانگیزش اینه که روشن کردن!!!

¤ بابام صبحا برای سحر خیلی جالب منو بیدار میکنه... میاد پای تختم وایمیسه ، انگشت شصتمو میگیره و تکون میده...وقتیم که چشامو وا میکنم با سر علامت میده که بیا بیرون...بدون انکه کلمه ای حرف بزنه منو بیدار میکنه میره بیرون!! تازه من که از اتاق میام بیرون میگه سلام باباجون...!!!

¤  از یک عدد آقای متشخص و جنتلمن تقاضا می شود بیاد این آهنگه رو واسه من بخونه!!!..میدونم قدیمیه اما عاشق این آهنگه ام!!