نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیلوفرمرداب

گل نیلوفر در مرداب می روید تا همه بدانند که در سختی ها باید زیباترین ها را بیافرینند...

نیمه شب!

با صدای گریه ی خودم از خواب میپرم...صورتم خیس اشک شده...هنوز دارم هق هق میکنم...یاد خوابی که دیدم میوفتم...سرمو فرو میکنم تو بالشم و زار میزنم...بالشم خیس شده...اشکام که تموم شدن بلند میشم...آروم از تخت میام پایین...نگاش میکنم...آروم و راحت خوابیده...خدایا اگه باربیه خونه ما نباشه من میمیرم...ساعت ۵/۲ نیمه شبه...صورتم گر گرفته،احساس خفگی میکنم...پنجره رو باز میکنم و سرمو میبرم بیرون...

                                                                        

یه نسیم خنک میوزه ...به صورتم که میخوره احساس میکنم حرارت بدنم کمتر میشه...چشمامو میبندم و چند تا نفس عمیق میکشم...میزارم تا نسیم ملایم نیمه شبپوست صورتمو نوازش بده و با موهام بازی کنه...انگار اونم میدونه که دوست دارم یکی موهامو نوازش بده...چشامو باز میکنم و به رو به رو نگاه میکنم...منظره پارکه رو به رو توی نیمه شب وهم انگیزه...درختای بلند و فضای تاریک...نگامو از اون منظره ترسناک میدزدم و به ماه نگاه میکنم...نمیدونم چرا هر وقت ماهو میبینم یاد این شعر میفتم:بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم...با خودم شعرو زمزمه میکنم...فقط سه تا بیتشو بلدم...بچه که بودم آرزو داشتم شبا پرواز کنم...از بالا به شهر نگاه کنم و اوج بگیرم برم تا پیش ماه...عین پری قصه ها روی ماه بشینم و تاب بخورم...همون طور که زل زدم به ماه به خیالم مجال پرواز میدم...اوج میگیرم و میرم بالا... همه دنیا زیر پامه و من با لذت از اون بالا کره خاکیو از نظر میگذرونم...میرسم به ماه...روش میشینم و آروم تاب میخورم و غرق لذت میشم...حالا شدم همون پری قصه ها...

به خودم میام...ساعت شده ۵/۳...با خودم فکر میکنم اگه یکی بیاد و ببینه که یه دختر سرشو از پنجره کرده بیرون و یه ساعته که به آسمون زل زده حتما با خودش فکر میکنه که دختره دیوونه شده!!!...از تصورش خندم میگیره...نگام میره به سمت تخت...خواهر کوچولوم خوابیده و نفسای منظمش بهم آرامش میده...خیلی دوسش دارم...دراز میکشم رو تختم...ببین خیالم منو به کجاها برد...فکر میکنم گر چه دیر اما به آرزوی کودکیم رسیدم و اون حسو تجربه کردم...یه لبخند میشینه رو لبام...حالا آرومم...چشام کم کم سنگین میشه و ...

                                     

خدایا هیچ وقت بلد نبودم درد و دل کنم...هیچ وقت حتی نتونستم به خودت بگم که چی آزارم میده و چی غمگینم میکنه...هر وقت خواستم با کسی از غصه هام بگم نتونستم درست بگم دردم چیه...همیشه همه منظورمو اشتباه فهمیدن...خسته شدم خدایا...بسمونه دیگه...تا کی آخه؟ مگه چقدر ظرفیت داریم ماها؟ ...مامانم...

خدایا دیگه خسته شدم از تظاهر به شادی...خسته شدم...کمکمون کن...آخه چقدر امتحان؟...

                                         

سه شنبه ۸/۳/۸۶ :

اخه یعنی چی؟... من دیروز این پستو در اوج غمگینی نوشته بودما... تازه مثلا ناراحت بودم شدید

خدایا آخه چرا منو دلقک آفریدی؟

دیشب در اوج ناراحتی نازنین گفت شبیه یانگوم شدی...حالا این سریال یانگومو ما فقط یه قسمت دیدیم که راجع به سس سویا بود کلیم خندیده بودیم.. نازنین اینو گفت رفت تو دستشویی...منم رفتم سریع موهامو از وسط فرق باز کردم و پشت سرم جمع کردم بعدشم یه چادر بستم به خودم وایسادم پشت در دستشویی...

همین که اومد از در بیرون یه دفه گفتم آه بانو هن... یه دفه نازنین و مامانم و بابام زدن زیر خنده...

خدایا اگه دلقک بازیه من خانواده مو خندون میکنه بزار من همیشه دلقک  بمونم...

خیر سرت با این غمگین بودنت نیلوفر...

تصور! / Bf!

سلاممممممممم

این نیاز یه بازی اختراع کرده بود در روزگاران قدیم...آن زمانی که من به سیب زمینی میگفتم دیب دمینی......حالا باز دوباره ورداشته این بازیرو راه اندازی کرده...منم خواستم شرکت کنم که بچم یه وقت ناراحت نشه دلش بشکنه

گفته باشم هر کی ناراحت بشه خیلی لوسه هااااااا...این فقط یه شوخیه

حالا ببینین من چجوری تصورتون میکنم

نیاز...           فاطمه...      مانی...     گیلاس...     

مهران...       شراره...      مرجان...

نیما...        صمیم...    بابایی و ایلیا...       بنفشه...

پت و مت...     ژیگولو...     شاذه...

ماهک و پیشول...     انار...    امین...    دریا...

تیده آ...    بارباپاپا...   m&s...

یوسف...    رضا...  محمد رضا...     نگین...

مهدی و جواد...      شاهین...    

نیاز جان واقعا به مرجان و رضا فقط همون دو تا آیکون میاد...در ضمن نیاز منو اینجوری تصور کرده بود که کلی خوشم اومد

همینا دیگه....

                                         

تو رو خدا این متنو بخونین ببینین راست نمیگه...به نظر من که واقعا بعضیا اینجورین

Bf!!

این یگانه دراز گوش روی زمین! که اغلب از دست موجودی به نام Gf!روی زمین نیست! در میان ابرهای بارانی آن را می توانید بیابید!

اندر فواید Bf!!(یاBfها)

۱. با گوشهای درازش می توانید بازی کنید!

۲. هر وقت حوصلت سر رفت، بهش زنگ میزنی حالش رو میگیری!

۳. هر وقت احساس kerming در وجودت ظاهر شد، اولین کسی که روی او عملیات رو اجرا میکنی، همینBf بدبخت هست!

۴. هر وقت غذایی تو خونتون بود، شک داشتی که فاسد شده یا نه میدی خورد Bfات! اگه زنده موند که سالمه! اگه نه هم که دیگه مشکل خودش بوده!

۵.غذاهایی که اگه یه روز درست کنی هیچکس تو خونه نخوره، میبری واسه Bfات! اون بدبخت هم از رو ناچاری میگه به به چه خوشمزه ست!

۶. هر وقت هوس سان شاین کردی بهش زنگ میزنی میگی بیا بیرون عزیزم دلم برات تنگ شده!

۷. هر وقت خواستی بری بیرون بچرخی، زنگ میزنی بهش میگی دلم گرفته بیا با ماشین (اگه موجود بود، اگه نبود ماشین میدزده برات!) دنبالم بریم اتوبان کیلومتر کنیم!

۸. هر وقت لباسهات کهنه شد، کیفی، کفشی و ... می خواستی میگی هفته دیگه تولدمه!

۹. اگه چند ماه پیش بند ۸ رو اجرا کرده بودی، میری یه Bf دیگه میگیری!

۱۰. هر وقت پایان نامه ای، پروژه دانشگاهی، چیزی داشتی، برات سه سوت انجام میده!

۱۱. هر وقت دلت موزیک گریه خواست، برات گریه میکنه پشت خط!

۱۲. هر وقت خواستی کلاس بزاری، بهش زنگ نمیزنی!

۱۳. همیشه کسی رو داری که برات نامه ی فدایت شوم بفرسته!

۱۴. همیشه کسی هست که بهتون اینترنت مجانی بده!

۱۵. همیشه یک یا چند احمق به فکر تو هست یا هستند!

۱۶. همیشه تمام زندگی یک یا چند نفر هستی!

۱۷. همیشه یه سوژه خنده توپ داری که بهش بخندی!

۱۸. همیشه یه موش آزمایشگاهیه ساکت توی دستات هست که روش آزمایشاتت رو انجام بدی!

۱۹. همیشه یه اسباب بازی داری که باهاش بازی کنی!

۲۰. همیشه میتونی چند تا اسباب بازی داشته باشی!

۲۱. هر وقت خسته شدی از این اسباب بازیت، اول لهش میکنی بعد می اندازیش تو سطل آشغال، میری یه دونه نوش رو میگیری!

۲۲. همیشه تا ابد تو دلش Exempt (همیشگی) میشی!

۲۳. همیشه یکی هست دم یه تلفن منتظر زنگ زدن تو!

آقایون محترم و آقایون Bf عزیز...متن بالا فقط یه شوخی بود...من خودم وقتی خوندم یه کمی خندیدم و گفتم شماها هم بخندین یه وقت دپرس نشین

فعلا باییییییییییی

آپ بیخودی!!!!

سلامممممممم

باران متلک است که بر سر من میبارد...قراره وبلاگمو بفروشم شاذه...آخه بابا موضوع آپ ندارم خب چی کار کنم؟؟!!

خب اول بگم براتون که دو شب پیش من به تنهایی رفتم مهمونی... چون نازنین امتحان داشت مامان اینا موندن خونه منم رفتم خونه باباجونم اینا...داییامم اومده بودن ملیحه اینا هم بودن...این ملیحه ی ما شده عین هندونه (در جریانین که نینی داره)...این کیارش زلزله هم بود دیگه...تو جمع خوانوادگیم فقط به من و نازنین علاقه داره....نه که ما هر وقت میبینیمش هی باهاش بازی میکنیم و قربون صدقه و بغل و اینا...بچه خوشش میاد از ما... حالا هی میومد دست منو میگرفت میگفت نیلو...پاشو...  دو تا هپیچیرو گذاشته بود روبروی هم هی منو میبرد میشوند رو یکیش بعد هی بلندم میکرد میگفت پاشو من بشینم یکی نیست بگه بچه آخه کرم داری هی منو میبری این ور اون ور؟

هی میگفت بیا بریم تو اتاق...میگفتم تو اتاق لولو داره... میگفت هااااااامممم لولو رو خوردم بیا بریم منم این جوری هر وقتم میگفت بیا میگفتم نه لباشو غنچه میکرد بوس(ببخشید باج)میداد ...بچه هم بود بچه های قدیم...حداقل از لولو میترسیدن...این که لولو رو میخوره

عموم پاشو عمل کرده پریروز...این پاش عصباشو و تاندوناشو و همه چیش پاره شده بود...من دارم فکر میکنم پاش به چی وصل بوده؟... دیروز رفتیم ملاقاتش...الهی بمیرم خیلی درد داشت

دیگه جونم بگه براتون که؟؟آهان... من تا الان با دو تا از دوستای وبلاگیم تلفنی حرف زده بودم...دیروز شدن سه تا... چقد این سه تا دختر نازن...من که عاشقشون شدم ... ماشالله روابط عمومه هممونم قویییییییییییی... وقتی با هم حرف میزنیم انگار صد ساله همو میشناسیم

دیگه بگم براتون که...دلم برای شهرام تنگ شده...اصن ازش خبری نیست...یه کامنتم نمیاد بزاره حداقل یه خبری از خودش بده...من که هنوز منتظرم که برگرده...شهرام جان حداقل یه ایمیلی از خودت بده که بتونیم باهات در تماس باشیم

دیگه اینکه این پا قدم من خیلی خوبه...از وقتی اومدم بلاگ اسکای این بلاگ اسکایای بیچاره هی دارن فیلتر میشن

این آدرس جدیده گیلاسه...برای بعضیا فیلتر شده انگارhttp://gili.blogsky.com 

همینا دیگه...گفتم اگه آپ نکنم احتمالا از فشار متلکا میمیرم

فعلا باییییییی

                                 

فاطمههههههههههههههههه...مشکل گشای مننننننننننننننن... بیا بگو این بلاگ اسکای خ.ر رو من چی کار کنم؟

بابا من هر جا میرم کامنت بزارم یه بار که کامنتدونیو باز میکنم دفعه بعد قسمت نظردهیش برام باز نمیشه...یعنی کامنتای بقیه باز میشه اما قسمت نظردهیش اصن نیست که من کامنت بزارم ...وب بلاگ اسکایا اینجوریه...ای خداااااااااااااااااااااااااا...روانیه زنجیری شدم من تو این بلاگ اسکای